ترش و شیرین و تلخ

ترش و شیرین و تلخ

روزهایی که من دارم گاهی ترشه گاهی شیرین و گاهی تلخ
ترش و شیرین و تلخ

ترش و شیرین و تلخ

روزهایی که من دارم گاهی ترشه گاهی شیرین و گاهی تلخ

غم انگیزترین آهنگ دنیا

    

 

لا به لای ساز نفسهایت..

پنهان می شوم!

اشک می شوم !

تا بمانم ...تا نرانی مرا ..!

من " آه " می کشم و تو " انگ " می زنی!

و این غم انگیز ترین " آهنگ " دنیاست...!
  

درهم نوشت 3

بازهم امروز دیر بیدار شدم ولی خوب همه کارام رو انجام دادم وسایلم رو جمع کردم و لباسام رو هم که شستم فقط مونده جزوه هام و لب تابم که اینم فردا آماده میکنم.  

دیشب با تمام خستگی ای که داشتم باز تا 3 بیدار بودم... وای دوباره دارم بد میشم میدونم همه این بی حالی و کسلی این چند روزه بخاطر ساعت خوابمه باید دوباره درستش کنم چون هیچی ارزش این که من اینجوری به خودم و سلامتیم ضربه بزنم رو نداره.  

این روزها تصمیماتی گرفتم که امیدوارم بتونم درست انجامش بدم. قراره بعد از شیراز برم خونه آجیم و یه مدت همونجا بمونم، دلم واسه خونه تنگ میشه ولی این مسافرت به نفع خودمم هست. 

دیشب هم رفتم تو سایت سنجش و انتخاب شهر رو انجام دادم وبقیه اش دیگه با خداست ولی من انتظاری ندارم فقط دوست دارم زودتر نتایج رو بزنن که تکلیف خودمو بدونم، میخوام اگه قبول نشدم شروع کنم به درس خوندن واسه کنکور سال آینده... .  

خداجونم هرچی صلاحه همون رو برام در نظر بگیر.  

آهان راستی یه نقطه ضعف از یکی دارم وقتی اذیتش میکنم اینقده حال میده،الهی حرصش در میاد وقتی بهش میگم تقصیر خودشه اگه یه عروسک بهم بده منم کاریش ندارم ولی نمیده منم تا میتونم اذیتش میکنم. (ولی خوب از اونجایی که من خیلی دوستش دارم دیگه بهش نمیگم مگه مواقعی که اذیتم کنه )

خدایا شکرررررررررررر

دلت که گرفته باشد...

دلت که گرفته باشد...

شادترین آهنگ ها، برایت روضه خوانی میکنند

شلوغترین مکانها، تنهایی ات را به رُخَت می کشند

و شادترین روزها، برای تو غمگین ترین روزهاست

دلت که گرفته باشد...

نقض میشود همه ی قانون ها

دل کجـــا... قانون کجـــا

مدتها طول میکشد تا خاک بگیرد خاطره های رنگارنگ

میگذاری تار شود این خاطره ها

اما یک خواب ِ ناغافل، گرد و خاک تمام خاطره ها را می گیرد !!

میشود مثل روز ِ اول

میشود خاطره های ناب

زخمها تازه میشود باز ...

انتخاب من و داداشی

خوب داداشی زنگید ( قربونش برم اونقده خوبه که نمیتونم بدون مشورت با اون الکی واسه خودم تصمیم گیرم میدونم همیشه بهترین رو واسه ما ها میخواد) و قرار شد این شهر ها رو انتخاب کنم راستش میخواستم همه رو انتخاب کنم ولی میگه اولویت رو بذار اونجاهایی که خوابگاه داره واسه همین منم که حرف گوش کن حالا ببینم خدا چی میخواد  

خوب انتخابم اینا شد : 

1 . دکتر شریعتی تهران (چه اعتماد به سقفی من دارم)  

2. دکتر شریعتی تهران (آخه واسه دوتا نیمسالش میخواد)  

3. شهید باهنر کرمان (از اینجا خوشم میاد ولی از شانسم باید برم شیراز و بعد برم اونجا ولی میشه بخاطر اینجا شیراز رو هم تحمل کرد)  

4. زنجان (اینجا رو خودم دوست ندارم ولی داداشم میگه خوبه انتخابش کن)  

خوب اینم از انتخابهای من امیدوارم که هرچی صلاحمه همون بشه خدا رو چه دیدی اومدیم خواست یه بار به ما هم یه حالی بده و نخونده قبول بشم و الکی وقتمو تلف نکن. 

حالا بیخیال من دیگه برم. 

درهم نوشت 2

دیشب تا حالا ذهنم درگیر انتخاب شهره امسال همه انتخابا دو مسیره یا سه مسیره است یعنی اول باید برم مرکز استانه بعد برم اون شهری که میخوام ولی یکی از شهرها خیلی بهم چشمک میزنه دانشگاهش که معروف حال میده اونجا قبول بشم

تو رو خدا اعتماد به سقفمو میبینین آخه یکی نیست بگه دختر تو که درس نخوندی پس چی واسه خودت میگی همینجوری

تازه دیشب تا 4 صبح نخوابیدم بعدش هم که زود بیدار شدم و زنگ زدم به داداش که باهاش مشورت کنم جواب داد سرش شلوغ بود قرار شد بزنگه که هنوز نزده چیکار کنیم دیگه اینم مدلشه تازه اگه یادش بمونه شب میزنگه.  

حالا خودمم موندم چیکار کنم از یه طرف استرس این دو تا درس لعنتی رو دارم از یه طرف هم که نمیدونم کجا رو انتخاب کنم از یه طرف هم میگم من که نخوندم که انتظار داشته باشم قبول میشم ولی یه حسی ته دلم میگه انتخاب کن... .  

نمیدونم حالا هرچی خدا بخواد. 

راستی دیروز یه کاری کردم ولی هنوز نتیجه اش رو ندیدم نمیدونم شاید هم هیچ وقت اونی که من بخوام نشه ولی در هر صورت من باز هم غرورمو کنار گذاشتم و کاری که دلم گفت رو انجام دادم امیدوارم اون بپذیره اگه نشد دیگه هیچ وقت و از هیچ راهی باهاش ارتباط برقرار نمیکنم و اگه جایی هم دیدمش راهمو کج میکنم که دیگه نبینمش اینا همه بستگی به خودش داره اگه واسه من ارزش قائل باشه که حرفام رو باور میکنه اگه نه که دیگه منم کاری بهش ندارم و برام مهم نیست که چه فکری درباره من میکنه، منم اونو به حال خودش رها میکنم... دیگه به اندازه کافی هم براش توضیح دادم هم غرورمو شکستم ولی به خودش هم گفتم واسه آخرین بار این کار رو کردم ولی بعد از اون اگه بخواد تصمیم بگیره بیاد سمت من منم همون جواب خودش رو بهش میدم.   

واسه چهارشنبه هم که بلیط گرفتم برم شیراز به امید خدا این آخرین باره که میرم واسم دعا کنین امتحاناتمو خوب بدم دیگه از شرش خلاص بشم.   

خدایا منو دریاب که محتاجتم  

یادمان باشد

یادمان باشد : وقتی کسی را به خودمان وابسته کردیم !

در برابرش مسئولیم.

در برابر اشکهایش ؛

شکستن غرورش ،

لحظه های شکستنش در تنهایی و لحظه های بی قراریش.

واگر یادمان برود !

در جایی دیگر سرنوشت یادمان خواهد آورد ،

واین بار ما خود فراموش خواهیم شد !!!