ترش و شیرین و تلخ

ترش و شیرین و تلخ

روزهایی که من دارم گاهی ترشه گاهی شیرین و گاهی تلخ
ترش و شیرین و تلخ

ترش و شیرین و تلخ

روزهایی که من دارم گاهی ترشه گاهی شیرین و گاهی تلخ

حال این روزهای من

بوی محرم همه جا رو برداشته ...

دلم عجیب هوای محرم رو داره...

وقتی به روز عاشورا فکر میکنم همه غم و غصه های خودم یادم میره، دلم آتیش میگیره از مظلومیت امام حسین ...

این روزها خیلی احساس تنهایی میکنم جز خدا هم کسی رو ندارم که باهاش حرف بزنم، شبها تا دیروقت بیدارم و فقط با خدا حرف میزنم خودمم میدونم خیلی اشتباه تو زندگیم مرتکب شدم...

میدونم خدا اینقده بزرگ و مهربونه که منو میبخشه امیدوارم دیگه اون اشتباهات برام تکرار نشه...

دیگه هیچی جز خدا برام اهمیتی نداره ...

نه اینکه فکر کنین دارم خودمو خوب نشون میدم و هی میگم خدا خدا نه اتفاقا خودمو خیلی هم گناهکار میدونم و همیشه شرمنده خدا هستم...

شرمنده ام که تا حالا نتونستم بنده خوبی باشم، ولی از این به بعد میخوام خوب باشم، همونجوری که خدا ازم میخواد...

چشم امیدم فقط خودشه ...

دیگه از آدمهای زمینی هیچ انتظاری ندارم، دیگه نیازی به دوستام ندارم، دوستایی که خیلی راحت آدم رو کنار میزارن دوست نیستن یه مشت آدم متظاهر هستن که فقط تا وقتی باهات هستن که براشون منفعت داشته باشی تا وقتی که بشی سپر بلاشون ولی نه دیگه من نیستم، وجود همچین دوستایی تو زندگیم فقط باعث شکستم میشن...

تا حالا که اینجوری بودن و من میخوام از این به بعد این شکستها رو راهی کنم برا موفقیت هام نمیزارم اینجور دوستا دیگه جایی تو زندگیم داشته باشن...

ادم که بدون دوست نمیمیره چه بهتر که بهترین دوست آدم بشه خدا و خانواده اش اینجوری زندگیش هم بهتر میشه...

خیلی دلم میخواد برم یه جایی تنها باشم و فقط راه برم و فکر کنم، فکر کنم که چه جوری از این به بعد فقط موفقیت داشته باشم، تصمیم دارم اگه بشه برم مسافرت شاید هم رفتم خونه خواهرم...

هرچند باید کم کم درس خوندن رو هم شروع کنم امسال که کنکور ندادم ایشالا سال دیگه با یه رتبه عالی به چیزی که میخوام میرسم...

خودمو که بهتر از هرکسی تو این دنیا میشناسم....

میدونم زهرا وقتی یه چیزی رو بخواد باید بهش برسه...

پس تموم تلاشمو میکنم و به یاری خدا به اون چیزی که میخوام میرسم...

خدایا چشم امیدم به توئه دستمو گرفتم سمتت که بگیری دستمو پس نزن میدونم گناهکارم ولی امید به بخشش تو دارم ...

التماس دعا ...


دلتنگی

باز هم منم و دلتنگی ...

نمیدونم دلم میشکنه یا فقط میگیره از این ادمایی که فقط نقش دوست رو بازی میکنن ...

خسته ام دیگه ...

خسته از این دنیای پر از دروغ...

چقده سخته وقتی به دوستات نیاز داری اونا تنهات میزارن...

به همین راحتی تنها میمونی ...

ولی فقط ادعای دوستیشون رو میبینی ... 

خنده داره بخدا ...

خنده ولی خنده های تلخ ...

این شده حال این روزهای من ...

تنهایی با یه لبخند تلخ رو لبام...

از خنده های شاد و از ته دل رسیدم به لبخند تلخ...

از دل پر مهر رسیدم به یه دل سرد و سنگی ...

یه دل که خیلی زود میرنجه...

دلی که اندازه دریا بود حالا از یه رود هم کوچیکتر شده... 

خسته ام خیلی خسته...

به وسعت و پاکی دریا دلم از دوستام گرفته...

نمیدونم چرا فقط هنوز یه نفرشون رو باور دارم...

ولی تنها کسیه که این روزها لبخند و خنده رو مهمون لبام میکنه...

تنها کسیه که وقتی هستش دلم غصه ای نداره...

دلم نمیگیره ازش ...

دلش به پاکی دریاست ،

وجودش برام عزیزتر از همه اون دوستایی که فقط ادعا میکنن ...

تنها کاری که از دستم برمیاد براش دعاست ...

اینکه خدا همیشه نگهدارش باشه و لبخند واقعی رو مهمون لباش کنه...

واسم خیلی عزیزه ....



دوستی

باور خیلی چیزها این روزها برام سخت شده ...

بخصوص باور دوستام ، نمیدونم واقعا دوست هستن یا تظاهر به دوستی میکنن ...

ای خدا شُکرت باز خوبه تو هستی ....

خیلی سخته دوستات رو اینجوری بشناسی... هروقت دارم روزهای سختی رو تحمل میکنم همشون از کنارم پراکنده میشن ...

این روزها دارم به این موضوع فکر میکنم که چرا خدا دل منو اینقده مهربون آفریده که نمیتونم بد باشم ...

نمیتونم سنگ باشم ...

واسه همین همش دارم چوب دل مهربونمو میخورم ...

روز به روز بیشتر از دوستام دلگیر میشم...

حس میکنم با نبودن من راحتترن...

منم همه رو سپردم به خدا دیگه دور همشون رو خط میکشم ...

دیگه با کسی دوست نمیشم که بیشتر از این خورد بشم ...

دوباره میشم همون آدم بی تفاوت همون آدمی که همه از سردی رفتارش از سردی وجودش میترسیدن ... 

هرچند همین الانش هم سرد شدم و بی تفاوت ...

الان که دیدم حتی یکی از دوستام هم ازم خبری نگرفته فهمیدم براشون مهم نبودم فهمیدم همه چی رو یادشون رفته ...

یادشون رفته که یه دوستی به اسم زهرا دارن ...

راستی چرا ما آدمها اینقده زود دوستامون رو فراموش میکنیم ...

چرا...

چرا...

چرا...

دنیا پر از نامردی شده ...

پر از دروغ ...

پر از ریا و دورویی...

وقتی بهش فک میکنم نفسم میگیره ...

ولی این خصلت آدمها شده...

دیگه دوست بی دوست...

دیگه محبت بی محبت ...

همه اینا دیگه برام مفهومی ندارن ...

تموم شد...

همه چی تموم شد...

دوستای نامهربون

دلم گرفته ...

از دوستام همونایی که بخاطرشون به خودم و خانواده ام یه مشت بی سر و پا توهین کردن ...

همونایی که هرکی پشت سرشون بد گفت من گفتم نه دارین اشتباه میکنین اونا خیلی هم خوبن...

اره از اونا دلم گرفته ...

من همه جوره دوستیم رو مهربونیم رو نشونشون دادم ولی مثل غریبه ها باهام رفتار میکنن ...

اره از همونایی که باهاشون صادقانه رفتار کردم ولی اونا نمیخوان صادق باشن ...

از همونایی که شبهای زیادی باهاشون حرف زدم ...

از همونایی که که شبهای زیادی باهاشون خندیدم...

از همونایی که شبهای زیادی باهاشون گریه کردم...

از همونایی که شبهای زیادی باهاشون بقیه رو اذیت کردیم ...

همونایی که همیشه دوستشون داشتم ...

همونایی که پشتشون رو خالی نکردم ...

اره همونا...

ولی الان میبینم پشتم خالی شده...

میبینم اونقدر که من صادق بودم اونا نبودن...

دیگه باورم و اعتمادم به اونا هم داره از بین میره...

دیگه باور نمیکنم حرفاشون رو ...

دیگه کاری باهاشون ندارم...

مثل همه اونایی که الان آرزوی دوستی با منو دارن همونجور باهاشون رفتار میکنم...

مثل اونایی که یه روزی دم از دوستی میزدن ولی نارو زدن و رفتن وقتی فهمیدن چه اشتباهی کردن و حالا برگشتن ولی نمیدونن کسی که از دلم بره دیگه هیچ وقت بر نمیگرده...

اره اینا هم دارن کم کم از دلم میرن بیرون...

وای از روزی که واسه همیشه از دلم بِرَن دیگه هیچ وقت راهی واسه برگشت ندارن...

اره از همه اینا دلم گرفته...

دیشب خیلی بهم توهین شد ولی واگذار کردم به خدا ...

جواب ندادم چون به یه نفر قول دادم چیزی نگم...

قول دادم سکوت کنم تا بَدِ این قصه اونا باشن...

آدمهایی که فقط بخاطر ارضای هوسهاشون وارد دنیای مجازی شدن و حتی حاضر نیستن تو این دنیای مجازی هم حقیقت وجودشون رو مخفی نکنن...

نمیدونم چرا ولی از این آدمها متنفرم...

من یه اعتقادی دارم اونم اینکه هرکی میخوایی باش از هر دین و مذهبی ولی آدم باش...

دیگه تصمیم دارم با کسی دوست نشم حتی تو این دنیای مجازی نمیخوام درگیر بشم که بعدش هم پشتت رو خالی کنن و دشمنات رو شاد

خدایا خودت میدونی تو دلم چی میگذره، میدونی اونقده دلم مهربونه که حاضر نیست بد کسی رو بخواد مگه اینکه اون طرف بدجوری دلمو شکسته باشه...

خداجونم همه اینا رو واگذار کردم به خودت که میدونم بهترین انتقام گیرنده هستی...

خدایا همیشه بهت توکل داشتم و دارم حتی وقتی که اون چیزی که ازت خواستم رو بهم ندادی و فهمیدم مصلحتم بوده پس هنوز هم میگم همیشه و همه جا به یادت هستم و یادت بهترین تسکین دهنده دلمه 


------------------------------------------------------------------

پست قبلی رو بخاطر دوستای نامهربونی نوشتم که دلم از دستشون گرفته




خدایا ...

خدایا دلم را کسانی میشکنند که هرگز راضی به شکستن دلشان نبودم…

از آدمهایت نمیگذرم…


از دل سنگشان…


از جنبه نداشتنشان…


از همه خوبی هایی که دلشان را زد …


خدایا از خودم هم نمیگذرم…


حق من این همه مهربان بودن و احساس داشتن نبود…


حق من این همه تنهایی نبود…


خدایا من با آدمهایت بد نبودم…


اما بد کردن…


آنها را به تو واگذار میکنم…


هنوز

هنوز هم کلافه ام نمیدونم چرا این حالم درست نمیشه

دیشب باز تا دیر وقت بیدار بودم نمیتونستم بخوابم از بس کلافه بودم، خوابم می اومد ولی خوابم نمیبرد

دیگه خسته شدم از این کلافگی

چی میشد به ارامش میرسیدم

هر شب اونقده فک میکنم که دیگه سرم میترکه از درد ولی هیچ فایده ای نداره جز سردردهای شدید و کلافگی

باز هم عصبی شدم نمیدونم چرا ولی دلم میخواد داد بزنم اما جز سکوت هیچی ندارم

این روزها خیلی بد میگذره، خیـــلی بد

کاش فقط زودتر بگذره و تموم بشه

برام دعا کنین