ترش و شیرین و تلخ

ترش و شیرین و تلخ

روزهایی که من دارم گاهی ترشه گاهی شیرین و گاهی تلخ
ترش و شیرین و تلخ

ترش و شیرین و تلخ

روزهایی که من دارم گاهی ترشه گاهی شیرین و گاهی تلخ

بین الحرمین

این روزها دلتنگم...

هر روز صبح به هوای رفتن به بین الحرمین بیدار میشم ولی میبینم که تو اتاق خودمم...

29 دی نجف بودم بالاخره به ارزوم رسیدم و رفتم کربلا...

ولی دلمو همونجا تو بین الحرمین جا گذاشتم و اومدم...

دوست داشتم شب جمعه بین الحرمین باشم و بودم ...

تا اخر عمرم نوکر ساقی دشت کربلا هستم و خواهم بود...

جالبه یکی از همسفرام میگفت چرا همه اول کشونده میشن سمت حضرت عباس و جواب یکی دیگه جالبتر از همه بود برام اینکه وفای حضرت هستش که همه رو اول میکشونه به حرمش ...

ولی تو هر دوتا حرم دلم لرزید

وقتی به این فکر میکنم که چه جوری دعوت شدم به حرم دلم میلرزه از لطف ساقی دشت کربلا...

کاش دوباره این سعادت نصیبم بشه که برم بین الحرمین اخه صفایی که اونجا داره هیچ جای دیگه ندیدم...

ارامشی که اونجا داشتم هیچ جا نداشتم...

هنوز هم باورم نمیشه فکر میکنم یه خواب بوده که خیلی زود هم تموم شد ولی وقتی عکسهاش رو میبینم دلم هوایی میشه ...

دلم واسه تهمینه و بهاره تنگ شده واقعا روزهای خوبی داشتم با همسفرهام ....

خیلی خوش گذشت...

ولی مگه میشه رفت بین الحرمین و خوش نگذره ...

مگه میشه رفت حرم امام علی و دلت نگیره از غربت امام علی ...

ولی یه جا رفتم که از خودم خجالت کشیدم واقعا، خونه امام علی کنار مسجد کوفه که رفتیم وقتی وارد اتاق امام حسن و امام حسین شدم دلم گرفت و خجالت کشیدم از اینکه ما تو این اتاقهای بزرگ نشستیم و مدام غر میزنیم که کوچیکه و اونا تو یه اتاق خیلی کوچیک زندگی میکردن...

خداجونم میبینی ما بنده ها چقده زیاده خواهیم...

کاش میتونستیم واقعا به داشته هامون قانع باشیم

میخوام از این به بعد پول تو جیبی هامو جمع کنم که ایشالله سال دیگه همین موقع دوباره برم اگه خدا قسمت کنه...

شاید هم زودتر برم چون اینقده بی تابم که اصلا دلم میخواد برم همونجا زندگی کنم...

شب جمعه دعای کمیل و صبح جمعه دعای ندبه واقعا یه حس و حال دیگه ای داره تو بین الحرمین باشی و این دعاها رو بخونی...

خداجونم من رفتم اونجا هیچی هم واسه خودم نخواستم حتی یادم نموند خودمم ارزویی دارم یا چیزی ازت میخوام همه رو دعا کردم الان فقط یه چی ازت میخوام اینکه دوباره بین الحرمین رو نصیبم کنی هیچی نمیخوام تو دنیا جز اینکه بتونم هروقت که شد برم بین الحرمین ...

واسه همه دعا میکنم الا خودم فقط همین که میرم اونجا برام کافیه همین که این سعادت رو داشته باشم نمازم صبح و ظهر و عصرو مغرب و عشا رو اونجا بخونم همین کافیه برام ...

دلمو از کینه و نفرت پاک کردم همه رو بخشیدم و الان میتونم بگم دلم واقعا دله

این ارامشی که الان دارم رو حاضر نیستم با هیچ لذتی تو دنیا عوض کنم و قسم خوردم هروقت که بتونم برم کربلا...

ایشالله قسمت همه بشه که این ارامش رو تو بین الحرمین تجربه کنن و تا همیشه این ارامش رو داشته باشن...

از خدا میخوام که به حق گلوی بریده امام حسین علیه السلام همه مریضها رو شفا بده و همه حاجتمندها رو حاجت روا کنه و هیچ بنده ای رو محتاج کسی نکنه...

خدایا به حق این روزها خودت دست همه رو بگیر و به همه کمک کن

خسته کننده اس

این دو روزه خیلی خسته ام ...
نمیدونم چی شده ولی دلم خیلی گرفته است...
همش دوست دارم تنها باشم ...
این روزها بیشتر از همیشه دلگیرم ...

حتی الان نمیدونم چی بنویسم اینجا...

خیلی بی حوصله شدم خیلی زیاد...

الان میخندم ها یهو دلم میگیره...


لبخند خدا

امروز روز خوبی بوده برام...
امروز روزی بود که دوباره لبخند خدا رو دیدم، دوباره دست خدا رو دیدم ...
ولی یه اشتباه کردم که دست خدا رو نتونستم بگیرم ...
ولی میدونم میشه من دوباره هم لبخند خدا رو میبینم هم دست خدا رو و این بار دیگه اشتباه نمیکنم دست خدا رو میگیرم و خودمو رها میکنم از هرچی وابستگی تو دنیاست...
خداجونم شُکر...
خداجونم دوباره دستمو بگیر اشتباه امروزمو ببخش و باز دستت رو برام دراز کن قول میدم این بار دستت رو بگیرم نذار دوباره تو این دنیا گُم شم کمکم کن که تنها امیدم تویی...
خداجونم وعده ما فردا صبح درست مثل امروز که لبخندت رو بهم نشون دادی همون موقع و همون ساعت منتظرم ...
به امید روزهای با تو ...
خدایــــآ عاشقتم


یه غریبه

یه نفر تعبیر اشتباهی از حرفای من داره

دوست عزیزی که برام پیام گذاشتی من میام وبلاگت سر میزنم ولی بیشتر از اون رو نیستم ...

تو وبلاگم همه چی رو میگم پس فکر کنم فهمیده باشی نمیتونم دیگه به کسی اعتماد داشته باشم...

تو دنیای مجازی یه دوست دارم که حتی اگه باهام دعوا هم کنه به هیچ عنوان از دستش نمیدم...

چون میدونم خودم کار اشتباهی کردم که اون این برخورد رو باهام داشته...

دنبال دوست جدید هم نیستم همیشه به داشته هام قناعت کردم...

یه خورده زیاده روی کردین

از حرفای من ناراحت نشین ولی آدم رُکی هستم و دوست ندارم کسی بیشتر از این وارد حریم خصوصیم بشه...

ممنون میشم دیگه این تقاضا رو نداشته باشین چه شما چه اونایی که میخوان همچین تقاضایی رو داشته باشن ....

موفق باشین

درضمن بخش نظراتم مشکل پیدا کرده از دوستای گلم که براشون نظر گذاشتم گفتم آپ کردم شرمنده که اومدین و نتونستین نظر بزارین فعلا برام پیام بزارین خوشحال میشم 


محرم


از زمین تا آسمان آه است می دانی چرا؟
یک قیامت گریه در راه است می دانی چرا؟
بر سر هر نیزه خورشیدی ست یک ماه تمام
بر سر هر نیزه یک ماه است می دانی چرا؟
اشهد ان لا...شهادت اشهد ان لا ...شهید
محشر الله الله است می دانی چرا؟
یک بغل باران الله الصمد آورده ام
نوبهار قل هوالله است می دانی چرا؟
راه عقل ازآن طرف راه جنون از این طرف
راه اگر راه است این راه است می دانی چرا؟
از رگ گردن بیا بگذر که او نزدیک توست
فرصت دیدار کوتاه است می دانی چرا؟
از کجا معلوم شاید ناگهانت برگزید
انتخاب عشق ناگاه است می دانی چرا؟
از محرم دم به دم هر چند ماتم می چکد
باز اما بهترین ماه است می دانی چرا؟

یه شروع تازه

دیشب تا حالا خیلی نا آروم بودم ولی الان یه مقدار آرومم ...

اینم مدیون دوستی هستم که بخاطر پیامی که به اون و 4 نفر دیگه دادم زود قضاوت نکرد زود توبیخم نکرد...

گذاشت راحت باهاش حرف بزنم، دردمو راحت بهش بگم...

و الان واقعا ازش ممنونم که باعث شد خالی بشم از دردام میدونم بدم که خودم راحت شدم ولی اونو ناراحت کردم...

ولی اونقدر روحش بزرگه که این چیزها به چشمش نمیاد، دلش مهربونه قد یه دریا و خدا رو شکر میکنم حداقل یه دوستی دارم که بدون قضاوت اول به حرفام گوش میده بعد حرف میزنه بعد قضاوت میکنه ...

دیشب بعد از پیامی که به همشون دادم یکیشون خیلی حرف زد با هر حرفیش ضربه ای بود که به روحم میخورد ولی تحمل کردم میخواستم ببینم چقد پای دوستیش با من میمونه اونقدر براش ارزش دارم یا فقط در حد یه حرفِ که میگه تو دوستمی مثل خواهرمی ...

درسته خودم میخواستم برن ولی ته دلم میگفت نه زهرا اونا دوستت دارن با این کارت باز هم میمونن و تنهات نمیزارن ...

ولی اون که خیلی راحت گفت ببین دیگه بهت نمیگم اجی و رفت به همین سادگی رفت...

وقتی رفت بهش پیام دادم حالا بیا به عنوان یه مشاور به حرفام گوش بده ولی نیومد ...

با این کارش اونم مثل یکی که قبلا واسه اندازه یه خواهر عزیز بود از ذهنم پاک شد...

یکیشون با وجود ناراحتیش دست از حرفش برنداشت و گفت هنوز هم مثل خواهرمی برام ...

دیگه چیزی برام مهم نیست...

قراره از صفر شروع کنم پس این چیزها نباید اذیتم کنه ، من از صفر شروع میکنم و تو دنیای مجازی دو نفر هستن که هنوز هم واسم عزیز هستن...

از این به بعد چیزی جز خوشبختی خانواده ام و سلامتیشون برام مهم نیست البته این دوتا دوستمم مهم هستن برام سلامتی و خوشیشون همیشه برام مهمه و آرزو میکنم همیشه خوش و سلامت باشن...

خدا جونم ممنونم که باز یه نوری از خودت بهم نشون دادی...

به امید روزهای خوب و پر از شادی واسه عزیزام... 

صبح که از خواب بیدار بشم برام روز جدیدیه و از اول همه چی رو شروع میکنم و میشینم پای درسم که آینده ام رو خودم بسازم ولی این بار با دستهای خودم با کمکم خدای خودم ...

خدایا ممنونم بابت همه چی ...

هرچی ما بنده ها گناه میکنیم تو میبخشی...

خدایا رحمتت رو ازم دور نکن...

التماس دعا