ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
دلم
را سپردم به بنگاه دنیا، و هی آگهی دادم اینجا و آنجا، و هر روز برای دلم مشتری
آمد و رفت
و هی این و آن سرسری آمد و رفت ولی هیچ کس واقعا اتاق دلم را تماشا نکرد؛ دلم قفل
بود،کسی قفل قلب مرا وا نکرد. یکی گفت: چرا این اتاق پر از دود و آه است. یکی گفت:
چه دیوارهایش سیاه است. یکی گفت: چرا نور اینجا کم است و آن دیگری گفت: و انگار هر
آجرش فقط از غم و غصه و ماتم است و رفتند و بعدش دلم ماند بی مشتری و من تازه آن
وقت گفتم: خدایا تو قلب مرا می خری ؟ و فردای آن روز خدا آمد و توی قلبم نشست و در
را به روی همه پشت خود بست.