ترش و شیرین و تلخ

ترش و شیرین و تلخ

روزهایی که من دارم گاهی ترشه گاهی شیرین و گاهی تلخ
ترش و شیرین و تلخ

ترش و شیرین و تلخ

روزهایی که من دارم گاهی ترشه گاهی شیرین و گاهی تلخ

وروجک عمه

عصری خیلی ترسیدم راستش حال وروجکمون بد شد یهویی نفسش قطع شده بود تو نفس کشیدن مشکل پیدا کرده بود منم وقتی دیدم خیلی ترسیده بودم دیگه داشت اشکام سرازیر میشد هیچی دیگه مامان باباش فوراً بردنش دکتر خدا رو شکر مشکل خاصی نبود... .  

ولی خداییش خیلی ترسیده بودم  

خداجونم خودت مراقبش باش خودت میدونی این بچه نور چشم همه ماست پس همیشه و همه جا پشت و پناهش باش

نظرات 2 + ارسال نظر
شقایق یکشنبه 2 تیر 1392 ساعت 10:28

آخی بگردم...
انقدر دلم میسوزه واسه نی نیایی که مریض میشن...چون نمیتونن حرف بزنن و ضعیفن موقع مریضی خیلی اذیت میشن...
خدا همیشه مراقب کوچولوها هست...
میشا جون بیدار شدم مسنجر بریزم...بابت تاخیرم عذر میخوام...
هوارتا بوس...

مرسی شقایق جون واقعاً نی نی کوچولوها گناه دارن ولی خوب هرچی باشه خدا هواشونو داره دیروز هم وقتی حالش بد شد خیلی ترسیدم آخه من تا بیدار میشم میرم سر وقت این وروجک یعنی صبحمو با این بچه شروع میکنم از بس که دوستش دارم

شقایق یکشنبه 2 تیر 1392 ساعت 12:36

خدا حفظش کنه...
خوش بحالت من هیچوقت عمه نمیشم!!!!!

مرسی عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد