دلم واسه دریا تنگ شده .کاش الان کنار دریا بودم . الان که این شعر استاد مشیری رو خوندم واقعا دل تنگ دریا و عظمتش شدم خیلی دلم میخواست میتونستم برم کنار دریا. آخه هر وقت دریا رو میبینم توش غرق میشم توی موجهاش توی آبی بیکرانش که هرچقدر نگاه میکنی فقط آبی رو میبینی و به آرامش میرسی یعنی برای من که اینطوریه.البته من دریای جنوب رو بیشتر از شمال دوست دارم. دلم میخواد روزی برسه که دلم دریایی بشه جوری که همه غم و غصه ها توش غرق بشه چیزی ازشون نمونه مثل دریا که اگه چیزی توش غرق بشه دیگه پیدا نشه.
خداجونم کمکم کن دلم مثل دریا آبی بشه و برعکس دریا هیچ وقت طوفانی نشه همیشه آرامش داشته باشه.
خدایا...خدای مهربونم واسه همه چیزهایی که بهم دادی شکر...
به پیش روی من تا چشم یاری می کند دریاست.
چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست.
در این ساحل، - که من افتادم، خاموش -
غمم دریا،
دلم تنهاست!
وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق هاست!
خروش موج، با من می کند نجوا:
که: « هرکس دل به دریا زد،
رهایی یافت...!
هرکس دل به دریا زد،
رهایی یافت...! »
مرا آن دل که بر دریا زنم، نیست
زپا این بند خونین برکنم نیست!
امید آن که جانِ خسته ام را
به آن نادیده ساحل افکنم نیست!
فریدون مشیری
ما دو تن مغرور
هردو دور از هم
وای در من تاب دوری نیست
ای خیالت خاطر من را نوازشبار
بیش از این در من صبوری نیست
بی تو من تنهای تنهام
من به دیدار تو می آیم....
حمید مصدق
وقتی ستاره نیز
سوسوی روزنی به رهایی نیست
آن چشم شب نخفته، چرا پای پنجره
با آن نگاه غمگین
تا ژرفِ آسمان را
می کاوید
آن گاه، باز می گشت،
نومید، و
می گریست!
فریدون مشیری
زندگی در چشم من شبهای بی مهتاب را ماند،
شعر من نیلوفر پژمرده در مرداب را ماند،
ابر بی باران اندوهم،
خار خشک سینه ی کوهم،
سالها رفته است کز هر آرزو خالی است آغوشم،
نغمه پرداز جمال و عشق بودم، - آه -
حالیا، خاموش خاموشم،
یاد از خاطر فراموشم....!!!
امروز تصمیم گرفتم وبلاگمو بهتر کنم یعنی موضوع بندی کنم اینجوری بهتره ولی اونقدر زیاده که خسته شدم ولی تو اولین فرصت این کار رو انجام میدم اگه بد بود شما به بزرگی خودتون ببخشین.
در ضمن دوستای گلم از این که این همه به من لطف دارین ممنونم.