ترش و شیرین و تلخ

روزهایی که من دارم گاهی ترشه گاهی شیرین و گاهی تلخ

ترش و شیرین و تلخ

روزهایی که من دارم گاهی ترشه گاهی شیرین و گاهی تلخ

عشق من خدای من

امیدوارم هیچ وقت نه دلی بشکنیم و نه بذاریم کسی دلمونو بشکنه از خدا میخوام که همیشه به همه کمک کنه تا دل نشکونن خیلی سخته دل بشکنه خیلی چون با هیچی نمیشه شکسته هاشو پیوند زد همونجوری که دل من هیچ وقت دل نمیشه چون بدجوری زخمی شده ولی میتونم بگم که قشنگترین دل رو دارم چون الان با این همه زخم وجود عشق یکی که باعث آرامشش میشه رو تو وجود خودش پرورش داده واسه همین میگم بهترین قلب رو دارم... میدونین اون کیه همونی که همیشه و همه جا تنها پشتیبانم بوده و با همه خطاها و اشتباهاتم بازم منو رها نکرد و مثل بقیه بنده هاش منو بخشید و کمکم کرد دستمو گرفت و بلندم کرد. خداجونم شکر که این همه هوامو داشتی بخاطر وجودتو الان من هستم و دارم نفس میکشم هرکاری هم کنم نمیتونم شکر ذره ای از محبتات و نعماتی رو که بهم دادی به جا بیارم....  

خداجونم واسه همه چی ممنون  

خدای مهربونم دوستت دارممممممممممم

هم صحبتی با یاس تا رویای نیلوفری

بیا در یک شب آرام و مهتاب  

کمی هم صحبت یک یاس باشیم  

اگر صدبار قلبی را شکستیم  

بیا یک بار با احساس باشیم  

بیا ما نیز مثل روح باران  

به روی یک رز تنها بباریم  

بیا در باغ بی روح ولی سرد  

کمی رویای نیلوفر بکاریم

بیا

بیا در کوچه باغ شهر احساس  

شکست لاله را جدی بگیریم  

اگر نیلوفری دیدیم زخمی  

برای قلب پر دردش بمیریم  

بیا در کوچه های تنگ غربت  

برای هر غریبی سایه باشیم  

بیا هر شب کنار نور یم شمع  

به فکر پیچک همسایه باشیم

فاصله ها

در میان من و تو فاصله هاست... 

گاه می اندیشم 

می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری  

تو توانایی بخشش داری  

دست های تو توانایی آن را دارد  

که مرا زندگانی بخشد  

چشم های تو به من می بخشد شور عشق و مستی  

و تو چون مصرع شعری زیبا  

سطر برجسته ای از زندگی من هستی  

دفتر عمر مرا با وجود تو  

شکوهی دیگر، رونقی دیگر هست  

می توانی تو به زندگانی من بخشی  

یا بگیری از من آنچه را می بخشی  

من به سامانی، باد را می مانم  

من به سرگردانی، ابر را می مانم  

من به آراستگی خندیدم  

سنگ طفلی اما  

خواب نوشین کبوترها را در لانه می آشفت  

قصه بی سرو سامانی من  

باد با برگ درختان می گفت  

باد با من می گفت:  

" چه تهیدستی مرد"!  

ابر باور می کرد  

من در آئینه رخ خود دیدم  

و به تو حق دادم  

آه ... می بینم، می بینم  

تو به اندازه تنهایی من خوشبختی  

من به اندازه زیبایی تو غمگینم  

چه امید عبثی  

من چه دارم که تو را در خور؟! هیچ!  

من چه دارم که سزاوار تو؟! هیچ!  

تو همه هستی من  

هستی من  

تو همه زندگی من هستی  

کاشکی شعر مرا می خواندی  

حمید مصدق

به نظرتون من تنبلم یا نه

وای من چقدر تنبل شدم خداجون این روزها همش میخوابم اگه داداشی ها بفهمن من درس نمیخونم و تنبلی میکنم منو میکشن. 

 خوب چیکارکنم بعد از یه سال تحصیلی بد و پراسترس و بدشانسی تازه داره بهم خوش میگذره واسه همین همش میخوابم خیلی خسته ام... ولی از امروز تصمیم گرفتم دوباره درس بخونم دیگه تنبلی بسه.خداجونم کمکم کن دیگه امسال همونجوری باشم که داداشی ها میخوان. آخه امسال هم باید واسه یونی بخونم هم کنکور خیلی بده ولی من میتونم آخه هر وقت چیزی رو بخوام تلاش میکنم تا بدست بیارم البته با کمک خدا اینبار هم مطمئنم همینجوری میشه چون من میخوام تمام تلاشمو بکنم تا کنکور کارشناسی هم تو دانشگاه دولتی قبول بشم. 

خداجونم بازهم به کمکت نیاز دارم میدونم مثل همیشه تو پشت و پناه منی و کمکم میکنی و تنهام نمیذاری... پس کمکم کن و نذار چیزی مانع من بشه... 

خدای مهربونم دوستت دارم.

یه روز دیگه از روزهای خدا

این دو روزه یکم حالم بده البته مشکل خاصی نیست همون سردردهای همیشگی آخه یکم خسته ام ولی خوب زود خوب میشم. دیروز رفته بودم بیرون خیلی اذیت شدم بخصوص که با یه آدم احمق سرو کله زدم هوای اینجا هم که گرمه دیگه بدتر خیلی عصبانی شدم. امروز هم که بخاطر کارای استاد گلم رفتم بیرون دیگه بیشتر خسته شدم آخه این روزها هوای اینجا خیلی گرم شده اونم شرجی که من بدم میاد...  

این دو روز هم از روزهای خدا بود که گذشت و رفت به قول بابا جونم این عمر آدمیه که میگذره واقعا هم راسته ولی مهم اینه که چه جوری میگذره... 

خداجونم شکر...