خدایا دستم به آسمانت نمی رسد،تو که دستت به زمین می رسد بلندم کن.....
قصه انسان
قصه یک دل است و یک نردبان!
قصه بالا رفتن
قصه هزار راه و یک نشانی
قصه پله پله تا خدا
قصه جستجو.....قصه از هرکجا تا او
قصه انسان، قصه پیله است و پروانه!
قصه تنیدن و شکافتن ..........
من اما
هنوز اول قصه ام
ایستاده روی اولین پله
نشانی گم کرده
با دو بال ناتمام و یک آسمان
خدایا دست دلم را می گیری؟
وقتی قلبم بی تو گریونه
ابرای غم پره بارونه
دنیای من دیگه ویرونه
ای دل ای دل
تنها موندم
با دل دله دیووونه
دنیام دنیام مثه زندونه
وقتی قلبم بی تو گریونه....
سر راهم نه یک میخونه مونده
نه ساقی مونده نه پیمونه مونده
ازاون مرده تو با اون قلب مغرور
یه عاشق بادلی دیوونه مونده
عاشق رسوا
دیوونه ترینم من
کاشکی بی تو
دنیارو نبینم من
ای دل ای دل
ای دل دله دیوونه
دنیام دنیام مثه زندونه
وقتی قلبم بی تو گریونه
بر لبانم غنچه لبخند پژمرده است
نغمه ام دلگیر و افسرده است
نه سرودی؛ نه سروری
نه هماوازی نه شوری
زندگی گویی ز دنیا رخت بر بسته است.
یا که خاک مرده روی شهر پاشیده است.
این چه آیینی؟ چه قانونی؟ چه تدبیری است؟
من از این آرامش سنگین و صامت عاصیم دیگر
من از این آهنگ یکسان و مکرر عاصیم دیگر
من سرودی تازه می خواهم
جنبشی؛ شوری؛ نشاطی، نغمه ای، فریادهایی تازه می جویم
من به هر آیین و مسلک کو، کسی را از تلاشش باز دارد یاغیم دیگر
من تو را در سینه امید دیرینسال خواهم کشت
من امید تازه می خواهم
خواستم بگویم تنهایم اما نگاه خندانت مرا شرمگین کرد
چه کس بهتر ازتو؟!!!!!!!
خداوندا........ خداوندا.......
قرارم باش و یارم باش.......
جهان تاریکی محض است
میترسم
کنارم باش ...
برای آن مینویسم که روزی دلش مهربان بود ، مینویسم تا بداند
که
دل
شکستن
هنر نیست ، نه دیگر نگاهم را برایش هدیه میکنم و نه دیگر دم از
فاصله ها میزنم ، و
نه با شعرهایم دلتنگی را فریاد میزنم .مینویسم تا شاید نامهربانی
هایش را باور کند.
باتو هستم ای غریبه،آشنایم میشوی؟
آشنای گریه های بی ریایم میشوی؟
من
تمام درد باران را خودم فهمیده ام ...
مثل باران آشنای بی صدایم
میشوی؟
من که شاعر نیستم شکل غزل را میکشم
رنگ سبز دلنشین صفحه هایم
میشوی؟
ای غریبه با شکوه و دلخوشی
همسرای خنده های باصفایم
میشوی؟
بوی غربت میدهد این لحظه های بی کسی
با تو هستم ای غریبه اشنایم
میشوی؟