ترش و شیرین و تلخ

ترش و شیرین و تلخ

روزهایی که من دارم گاهی ترشه گاهی شیرین و گاهی تلخ
ترش و شیرین و تلخ

ترش و شیرین و تلخ

روزهایی که من دارم گاهی ترشه گاهی شیرین و گاهی تلخ

وروجک عمه مریض شده

وروجک عمه مریض شده الهی فداش بشم باید بستری بشه حالا هم میخوان برن خونه اون یکی بابابزرگش که همونجا هم بستریش کنن... .  

از حالا دلم برا این وروجک تنگ شده خدا کنه زودتر حالش خوب بشه چون طاقت ندارم ببینم مریضه الهی عمه فدای این گل پسر بشه آخه خدایا این نی نی کوچولو که تازه به دنیا اومده چرا به همین زودی باید مریض بشه و بیفته تو دست دکترها ... .  

الهی الان داره گریه میکنه خیلی براش ناراحتم دلم نمیخواد بستری بشه تو بیمارستان آخه اینا که حالیشون نمیشه بچه است بدنش رو تیکه تیکه میکنن... .  

الهی هرچی مریضه شفا بده... الهی هیشکی پاش به بیمارستان باز نشه که همش عذابه... الهی این وروجک عمه هم زود خوب شه و برگرده خونه... .  

آمین  

التماس دعا واسه همه مریضها دارم

وروجک عمه

عصری خیلی ترسیدم راستش حال وروجکمون بد شد یهویی نفسش قطع شده بود تو نفس کشیدن مشکل پیدا کرده بود منم وقتی دیدم خیلی ترسیده بودم دیگه داشت اشکام سرازیر میشد هیچی دیگه مامان باباش فوراً بردنش دکتر خدا رو شکر مشکل خاصی نبود... .  

ولی خداییش خیلی ترسیده بودم  

خداجونم خودت مراقبش باش خودت میدونی این بچه نور چشم همه ماست پس همیشه و همه جا پشت و پناهش باش

حرف دل 2

بازهم دلتنگی داره اذیتم میکنه دست و دلم به هیچ کاری نمیره... .  

دلم میخواد کسی رو داشتم که راحت باهاش درد و دل میکردم کسی که همه حرفای دلمو بهش میگفتم و خودمو خالی میکردم خیلی وقته حس نیاز به یه دوست رو دارم ولی به همه بی اعتماد شدم دیگه دوست ندارم با کسی دوست باشم دلم نمیخواد باز به کسی اعتماد کنم و اونم آخرش از اعتمادم سو استفاده کنه و من آدم بده بشم یه بار که ضربه خوردم بس بوده دیگه تحمل یه ضربه دیگه از دوست رو ندارم هر چند حالا که خوب فکر میکنم میبینم از اولش هم من فقط این دوستی رو قبول داشتم نه اون دیگه حالم از این دوستی های پر از ریا بهم میخوره آخه ما آدما چرا اینجوری هستیم چرا وقتی یکی صادقانه کنارمونه کاری میکنی که پشیمون بشه دلم برا خودم میسوزه همیشه تو دوستی هام ثابت قدم بودم و نمیذاشتم دوستام از دستم ناراحت بشن یا دلشون رو بشکنم ولی بعد از اون بلایی که سرم اومد دیگه این چیزا برام اهمیتی نداره و از همون اول کسی که بخواد باهام دوست بشه بهش میگه ازم انتظار زیادی نداشته باشه چون من دیگه به دوستی اعتقادی ندارم جالبم اینه که بعد از اون اتفاق دیگه با هیشکی صمیمی نشدم جز یه نفر که اونم از جنس خودم نیست نمیدونم شاید خیلی ها فکر کنن خودخواهم یا مغرور ولی هر کسی هم جای من بود همین کار رو میکرد... .  

راستش نمیدونم چه حکمتی تو کار خدا بوده که من هم از دوست ضربه خوردم هم از کسی که بهش علاقه داشتم خیلی برام عجیبه بعد از اون اتفاقات اعتمادم رو به همه از دست دادم و دیگه نتونستم با کسی اونطور که باید کنار بیام تنها کسی که تا حالا با همه اخلاقاش کنار اومدم فقط یه نفره اونم کسی که تا حالا حرفایی واسه تو رو براش نوشتم نمیدونم تا کی ادامه میدم ولی میدونم توی دوستیش اونقدر ثابت قدم هست که دلمو نشکنه قولی هم نداده که منو الکی امیدوار کنه ولی از اینکه دوستمه خوشحالم... .  

ولی امروز دوست داشتم دوستی از جنس خودم کنارم باشه ولی خوب دیگه ندارم یعنی دیگه اعتماد ندارم با هرکی هم دوست بشم زیاد قاطی نمیشم. 

خداجونم تو بهترین دوستمی و بعد از تو یکی از بنده هات خداجونم دوستامو برام حفظ کن.