ترش و شیرین و تلخ

ترش و شیرین و تلخ

روزهایی که من دارم گاهی ترشه گاهی شیرین و گاهی تلخ
ترش و شیرین و تلخ

ترش و شیرین و تلخ

روزهایی که من دارم گاهی ترشه گاهی شیرین و گاهی تلخ

دوستی

باور خیلی چیزها این روزها برام سخت شده ...

بخصوص باور دوستام ، نمیدونم واقعا دوست هستن یا تظاهر به دوستی میکنن ...

ای خدا شُکرت باز خوبه تو هستی ....

خیلی سخته دوستات رو اینجوری بشناسی... هروقت دارم روزهای سختی رو تحمل میکنم همشون از کنارم پراکنده میشن ...

این روزها دارم به این موضوع فکر میکنم که چرا خدا دل منو اینقده مهربون آفریده که نمیتونم بد باشم ...

نمیتونم سنگ باشم ...

واسه همین همش دارم چوب دل مهربونمو میخورم ...

روز به روز بیشتر از دوستام دلگیر میشم...

حس میکنم با نبودن من راحتترن...

منم همه رو سپردم به خدا دیگه دور همشون رو خط میکشم ...

دیگه با کسی دوست نمیشم که بیشتر از این خورد بشم ...

دوباره میشم همون آدم بی تفاوت همون آدمی که همه از سردی رفتارش از سردی وجودش میترسیدن ... 

هرچند همین الانش هم سرد شدم و بی تفاوت ...

الان که دیدم حتی یکی از دوستام هم ازم خبری نگرفته فهمیدم براشون مهم نبودم فهمیدم همه چی رو یادشون رفته ...

یادشون رفته که یه دوستی به اسم زهرا دارن ...

راستی چرا ما آدمها اینقده زود دوستامون رو فراموش میکنیم ...

چرا...

چرا...

چرا...

دنیا پر از نامردی شده ...

پر از دروغ ...

پر از ریا و دورویی...

وقتی بهش فک میکنم نفسم میگیره ...

ولی این خصلت آدمها شده...

دیگه دوست بی دوست...

دیگه محبت بی محبت ...

همه اینا دیگه برام مفهومی ندارن ...

تموم شد...

همه چی تموم شد...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد