ترش و شیرین و تلخ

ترش و شیرین و تلخ

روزهایی که من دارم گاهی ترشه گاهی شیرین و گاهی تلخ
ترش و شیرین و تلخ

ترش و شیرین و تلخ

روزهایی که من دارم گاهی ترشه گاهی شیرین و گاهی تلخ

خسته کننده اس

این دو روزه خیلی خسته ام ...
نمیدونم چی شده ولی دلم خیلی گرفته است...
همش دوست دارم تنها باشم ...
این روزها بیشتر از همیشه دلگیرم ...

حتی الان نمیدونم چی بنویسم اینجا...

خیلی بی حوصله شدم خیلی زیاد...

الان میخندم ها یهو دلم میگیره...


لبخند خدا

امروز روز خوبی بوده برام...
امروز روزی بود که دوباره لبخند خدا رو دیدم، دوباره دست خدا رو دیدم ...
ولی یه اشتباه کردم که دست خدا رو نتونستم بگیرم ...
ولی میدونم میشه من دوباره هم لبخند خدا رو میبینم هم دست خدا رو و این بار دیگه اشتباه نمیکنم دست خدا رو میگیرم و خودمو رها میکنم از هرچی وابستگی تو دنیاست...
خداجونم شُکر...
خداجونم دوباره دستمو بگیر اشتباه امروزمو ببخش و باز دستت رو برام دراز کن قول میدم این بار دستت رو بگیرم نذار دوباره تو این دنیا گُم شم کمکم کن که تنها امیدم تویی...
خداجونم وعده ما فردا صبح درست مثل امروز که لبخندت رو بهم نشون دادی همون موقع و همون ساعت منتظرم ...
به امید روزهای با تو ...
خدایــــآ عاشقتم


دوستای نامهربون

دلم گرفته ...

از دوستام همونایی که بخاطرشون به خودم و خانواده ام یه مشت بی سر و پا توهین کردن ...

همونایی که هرکی پشت سرشون بد گفت من گفتم نه دارین اشتباه میکنین اونا خیلی هم خوبن...

اره از اونا دلم گرفته ...

من همه جوره دوستیم رو مهربونیم رو نشونشون دادم ولی مثل غریبه ها باهام رفتار میکنن ...

اره از همونایی که باهاشون صادقانه رفتار کردم ولی اونا نمیخوان صادق باشن ...

از همونایی که شبهای زیادی باهاشون حرف زدم ...

از همونایی که که شبهای زیادی باهاشون خندیدم...

از همونایی که شبهای زیادی باهاشون گریه کردم...

از همونایی که شبهای زیادی باهاشون بقیه رو اذیت کردیم ...

همونایی که همیشه دوستشون داشتم ...

همونایی که پشتشون رو خالی نکردم ...

اره همونا...

ولی الان میبینم پشتم خالی شده...

میبینم اونقدر که من صادق بودم اونا نبودن...

دیگه باورم و اعتمادم به اونا هم داره از بین میره...

دیگه باور نمیکنم حرفاشون رو ...

دیگه کاری باهاشون ندارم...

مثل همه اونایی که الان آرزوی دوستی با منو دارن همونجور باهاشون رفتار میکنم...

مثل اونایی که یه روزی دم از دوستی میزدن ولی نارو زدن و رفتن وقتی فهمیدن چه اشتباهی کردن و حالا برگشتن ولی نمیدونن کسی که از دلم بره دیگه هیچ وقت بر نمیگرده...

اره اینا هم دارن کم کم از دلم میرن بیرون...

وای از روزی که واسه همیشه از دلم بِرَن دیگه هیچ وقت راهی واسه برگشت ندارن...

اره از همه اینا دلم گرفته...

دیشب خیلی بهم توهین شد ولی واگذار کردم به خدا ...

جواب ندادم چون به یه نفر قول دادم چیزی نگم...

قول دادم سکوت کنم تا بَدِ این قصه اونا باشن...

آدمهایی که فقط بخاطر ارضای هوسهاشون وارد دنیای مجازی شدن و حتی حاضر نیستن تو این دنیای مجازی هم حقیقت وجودشون رو مخفی نکنن...

نمیدونم چرا ولی از این آدمها متنفرم...

من یه اعتقادی دارم اونم اینکه هرکی میخوایی باش از هر دین و مذهبی ولی آدم باش...

دیگه تصمیم دارم با کسی دوست نشم حتی تو این دنیای مجازی نمیخوام درگیر بشم که بعدش هم پشتت رو خالی کنن و دشمنات رو شاد

خدایا خودت میدونی تو دلم چی میگذره، میدونی اونقده دلم مهربونه که حاضر نیست بد کسی رو بخواد مگه اینکه اون طرف بدجوری دلمو شکسته باشه...

خداجونم همه اینا رو واگذار کردم به خودت که میدونم بهترین انتقام گیرنده هستی...

خدایا همیشه بهت توکل داشتم و دارم حتی وقتی که اون چیزی که ازت خواستم رو بهم ندادی و فهمیدم مصلحتم بوده پس هنوز هم میگم همیشه و همه جا به یادت هستم و یادت بهترین تسکین دهنده دلمه 


------------------------------------------------------------------

پست قبلی رو بخاطر دوستای نامهربونی نوشتم که دلم از دستشون گرفته




حرف دلی از من دلشکسته

خسته ام خیلی خسته... .  

روحم خسته اس از این همه دروغی که شنیده از این همه بی وفایی که دیده... .  

دلم میخواد داد بزنم گریه کنم ولی مثل همیشه حرفام رو با سکوت داد میزنم و اشکم مثل همیشه خشکیده یعنی دیگه اشکی نمونده... .  

دیگه تو این دنیا کسی رو نمیبینم که لایق دوست داشتن باشه، لایق این باشه که بخوام دلم رو بهش ببخشم... .  

هرچند دیگه دلی برام نمونده واقعا هم نمونده، خالی از هر حسی شدم حتی حس تنفر به یه جوری بی تفاوتی رسیدم همین دیگه چیزی نیست که بخوام بهش فک کنم... .  

ولی این حس خالی بودن این حرفایی که تو دلم مونده و پشت سکوتم پنهون شده داره اذیتم میکنه... .  

هرروزم شده سردرد و درد قلبی که شکسته و زخمی شده و خیانت دیده، دلم تنهایی میخواد و دریا، دریایی که با نگاه کردن بهش و غرق شدن تو ابی بی انتهاش ارامشم رو دوباره پیدا کنم، دلم شادی میخواد و زندگی ولی... .  

نمیدونم چرا و به چه قیمتی حاضر شدم باز دلم رو ببخشم که باز هم شکسته تحویل بگیرم ولی خوب میدونم حکمتی تو کار خدا بوده میدونم خدا بی دلیل کاری رو نمیکنه شاید هم میخواسته منو باز امتحان کنه و من گردن شکسته از این امتحان سربلند بیرون نیومدم... .  

خداجونم میدونم خیلی اشتباه کردم تو زندگیم میدونم خیلی اوقات تو رو از خودم ناراحت کردم ولی تو اونقدر بزرگی و بخشنده که میدونم بازهم منو میبخشی ولی این بار قول میدم قسم میخورم قسمی که میدونی وقتی از زبون در بیاد تا پای جونمم پاش میمونم... .  

خداجونم قسم میخورم به ابروی فاطمه زهرا که بارها بخاطر این قسم از اتفاقاتی که میخواست برام بیفته نجاتم دادی، قسم میخورم که دیگه نزارم دلم بازیچه کسی بشه و از تو دور بشم هرچند این مدت خیلی بهت نزدیک شدم ولی دیگه نمیزارم کسی بین من و تو فاصله ای ایجاد کنه... .  

خدا جونم کمکم کن و دستم رو بگیر که باز هم بلند شم، نذار دشمن شاد بشم... .  

خداجونم تو تنها کسی هستی که میدونی من وقتی کاری رو بخوام انجام میدم چیزی رو بخوام بهش میرسم از این به بعد تلاش میکنم برا بدست اوردن اون چیزی که میدونم لایقش هستم میخوام با این کارم داداشم و بابا و مامانم رو شاد کنم میخوام بشم باعث افتخارشون نا مایه سرشکستگی و ناامیدی شون.  

خدا جونم بهت مثل همیشه نیاز دارم حضورت رو مثل همیشه کنار خودم حس میکنم نذار این حسم از بین بره کمکم کن این حس بیشتر بشه محتاجتم خدا کمکم کن.  

خدایــــــــــــــــــــــــــــا کمکم کن

تبریک تولد

خوب قرار بود بگم کی بهم تبریک میگه...  

اگه بخوام حساب کنم خواهرزاده ام که پیشواز رفت و چند روز پیش تبریک گفت. پریشب یکی از دوستام تبریک گفت ولی دیشب همه بهم تبریک گفتن...  

نیناجونم،نازی جونم، هدی جونم،محبوبه جونم،اجی بهاری گلم،فلوراجان،تامی،داداش گلم مهدی،نویدجونم دوست خوبم ،میتانی دوست خوبم،ساسان ،مصطفی،باقر و بچه های کلوب رمزقلب تو ممنون که به یادم بودین و تبریک گفتین.  

خوب از خانواده ام هم که داداش دُردونه ام دیشب ساعت 12 که شد اس داد تبریک گفت،باز هم خواهرزاده ام اس داد و اجی بزرگه، اون یکی اجی هم که کیک پخت برام تولدم جاتون خالی  بقیه اعضای خانواده ام که تو خونه بودن همه بهم تبریک گفتن ازشون ممنونم و میگم که عاشقشونم   

و نغمه جونم که مثل یه خواهر دوستش دارم بهم زنگ زد و تبریک گفت، اجی گُلمه دیگه   

از همه ممنونم که به یادم بودن و این بهترین هدیه بوده برام که تولدم رو یادشون بوده   

دوباره متولد شدم

امروز تولدمه و اومدم که دوباره به خودم تولدم رو تبریک بگم چون دوباره متولد شدم، تولـــــــدی دوباره با شوری دوباره عاشق خودمم.   

خــــداجـــــونـــم شــــکــــر   

 

 

 زهــرایی تولــــدت مبــــــارک