ترش و شیرین و تلخ

ترش و شیرین و تلخ

روزهایی که من دارم گاهی ترشه گاهی شیرین و گاهی تلخ
ترش و شیرین و تلخ

ترش و شیرین و تلخ

روزهایی که من دارم گاهی ترشه گاهی شیرین و گاهی تلخ

حرف دل 4

از دیروز تا حالا نمیدونم باز چی شده که این همه کسل و بی حال شدم باز کم حرف شدم حتی کم حرفتر از همیشه دلم بدجوری پره دوست دارم گریه کنم ولی اشکی نیست که بیاد... .  

بغضی دارم که نمیتونم خالیش کنم خداجونم بازهم دلم گرفته خودت مرهمش باش میدونی که دیگه جز تو به کسی اعتماد ندارم پس کمکم کن. 

دیروز امتحان کنکور داشتم فکر کنین تنها تو یه کلاس بودم همه دوستام تو اون یکی کلاس بودم احساس غریبی داشتم ولی نزدیکهای شروع جلسه بود که یهو یکی اومد تو کلاس که مغزم هنگ کرد نمیخواستم برم سمتش نمیخواستم باز هم از رفتار سردش دلگیر بشم ولی دلم نذاشت رفتم پیشش ولی اینکارم باعث شد باز استرس و نگرانی به وجودم تزریق بشه خودمم نمیدونم چرا ولی این روزها هر کدوم از دوستای قدیمیم رو میبینم این حال رو پیدا میکنم.   

نمیدونم چرا ولی دیگه نمیخوام با کسی روبرو شم که دیگه دوست نداره منو ببینه کاش میشد برم یه جایی که دیگه هیچ وقت برام پیش نیاد که باهاشون روبرو شم درسته خوشحال میشم ببینمشون ولی رفتاراشون رو نمیتونم تحمل کنم و کسی که این وسط ضربه میخوره منم... . منی که به قول خودش دلم مهربونه و طاقت ناراحتی کسی رو نداره راستش دیروز که بهم گفت باباش سکته کرده و خونه نشین شده دلم بدجوری گرفت آخه من علاوه بر خودش خانواده اش رو هم دوست داشتم... .  

هی روزگار ببین چی به روز آدمها میاری نمیدونم چرا هیچ وقت نمیخواد قبول کنه که من فقط و فقط بخاطر خودش اون کار رو انجام دادم و توی دروغ اون آدم احمق من بیچاره تقصیری نداشتم منی که اون روزها همیشه حواسم بهش بود که دلتنگی اذیتش نکنه، اونقدر نگرانش بودم که مشکلات خودمو از یاد برده بودم   

دیروز بخاطر همین موضوع دیدن دوباره اش و حرفاش باز دچار همون سردردهای عصبی شدم همونایی که وقتی شروع میشد بعدش یه دوره کسل بودن و کم حرفی هم برام به دنبال داره مثل الان که حتی به زور نشستم پای لب تابم و این پست رو مینویسم.   

خداجونم حداقل کاری کن این بغض لعنتی بشکنه ای خدااااااااااااااااااااااااااا  . 

دلم خیلی گرفته کاش میتونستم به آدمها اعتماد کنم ولی خیلی ها باعث شدم اعتمادم رو به همه از دست بدم... .  

تنهام تنهاتر از همیشه خداجونم  

خدایا کمکم کننننننننننن

حرف دل 3

از وقتی قالب وبلاگمو عوض کردم تصمیم گرفتم دیگه از اسم واقعیم استفاده کنم اینجوری حس میکنم خودمو گم کرده بود اونم با یه هویت دیگه ولی الان راضیم میدونم که خودمم زهرا نه میشا... . 

راستش اسم خودمو بیشتر دوست دارم ... .   

امروز یه خورده باز قاطی دارم البته نمیدونم چرا دیشب هم بد خواب شده بودم با وجود اینکه تا 2و نیم بیدار بودم و خسته بودم فک میکردم اگه بخوابم تا 12 بیدار نمیشم ولی هر یه ساعت بیدار میشدم خودمم نمیدونم چرا همیشه بابا واسه نماز صبح بیدارم میکرد ولی امروز خودم بیدار شدم قبل از اینکه صدام کنه. 

الانم که خسته و خوابم میاد ولی خوابم نمیبره عجیبه این مدت اصلا اینجوری نمیشدم ولی خدا به خیر بگذرونه هر وقت اینجوری میشم یه اتفاقی میفته خداجونم خودت کمک کن... .   

فردا هم که خیر سرم کنکور دارم خودم خنده ام میگیره اگه بخاطر داداش جونم و قولی که به یه نفر دیگه دادم نبود نمیرفتم امتحان بدم آخه نخونده برم بگم چی مگه میشه ولی خوب دیگه قول دادم باید سر قولم بمونم. من موندم این روزها چرا من این همه به این و اون قول میدم... .  

میخواستم واسه یونی آزاد هم امتحان بدم ولی از خیرش گذشتم نمیدونم چرا ولی خودمم دوست ندارم دلم میخواد از این شهر برم دوست ندارم اینجا برم دانشگاه میخوام مستقل باشم واسه همین میخوام از اول مهر بشینم حسابی درس بخونم تا سال دیگه کنکور قبول بشم...  

خدا رو چه دیدی شاید امسال قبول بشم ولی چشمم آب نمیخوره فک کنم کنکور امسال سخت باشه آخه پارسال آسون بود. 

هی بیخیال هرچی خدا بخواد... . فعلا نمیخوام بهش فک کنم.  

اهان هفته دیگه هم میرم خونه خواهرم و از اونجا میرم شیراز دو ساعت راه بهتره تا هفت ساعت اینجوری هم خسته نمیشم هم اینکه خوش میگذره حداقل میرم میگردم   

خو دیگه من برم که خسته شدم نمیدونم انگار باز زیادی چرت و پرت گفتم حالا شما ببخشید دیگه.

حرف دل 2

دیروز بعد از مدتها تنهایی رفتم بیرون البته فقط برا پرینت کارت ورود به جلسه ها اخه خیلی وقته دیگه حوصله خیابون و سر و صدای ماشینها رو ندارم . رفت و برگشتم یه ساعتی طول کشید ولی خوب بد نبود یه هوایی عوض کردم آخه از بس تو خونه موندم پوسیدم ولی از طرفی هم حال بیرون رفتن ندارم. 

هیچی دیگه دیروز رفتم کافی نت دوستم ولی طبق معمول نبود رفته بود شمال این دختر فقط عشق مسافرته خوش به حالش امیدوارم همیشه همینجوری بمونه.  

راستش این روزها یکم نگران پروژه ام هستم آخه دادم یه استاد دانشگاه برام درستش کنه دیشب که باهاش حرفیدم گفت امروز بهم میگه مشکلش چیه و برام درستش میکنه میترسم نتونم درستش کنم خودمم هرچی فک میکنم نمیفهمم کجاش ایراد داره وگرنه خودم درستش میکردم  

فایده نداره باید بعد از امتحانم بشینم حسابی رو طراحی سایت کار کنم حداقل یه چیزی رو درست حسابی یاد بگیرم اینجوری به نفع خودمه. 

امروز بالاخره نشستم یکم درس خوندم ، خداجونم کمک کن دیگه از شر اینا زودی راحت شم خودت از دل من خبر داری میدونی چقده از اون شهر نفرت دارم. 

دیروز تا حالا یه شماره از شیراز مزاحمم میشه میدونم کدوم احمقیه والا من نمیدونم این پسرا چرا این همه احمقن میبینن دخترا محلشون نمیدن بعد التماس میکنن.آخی یادش بخیر چقده با بچه ها اینو سر کار گذاشتی راستش این مزاحمه دوستمو اذیت میکرد ما هم نامردی نکردیم و حسابی از خجالتش در اومدیم، یادم نمیره ترم قبل شب که داشتیم واسه یکی از امتحانامون درس میخوندیم ولی دیگه خسته شده بودیم و نمیدونستیم چیکار کنیم که این دیوونه باز زنگید منم از لیست سیاه درش آوردم و با دوتا از دوستام اونقده سر به سرش گذاشتیم و مسخره اش کردیم که به غلط کردن افتاده بود سوژه ای بود واسه خودش اون شب اینقده بهش خندیدیم که نگو

حالا هم ول نمیکنه و باز زنگ میزنه خیلی خره این همه بهش توهین شده ولی باز میزنگه تازه یه روز هم سر کارش گذاشتیم باهاش قرار گذاشتیم ولی نرفتیم اون روز بیرون بودیم ها ولی رفته بودیم دنبال کارای خودمون و قبل از اینکه اون احمق بیاد ما هم در رفتیم بعدش که زنگید اونقده خندیدیم اونم واسه اینکه کم نیاره گفت من که نیومده بودم ولی تابلو بود داره دروغ میگه از بس که خره... .  

هیچی دیگه این احمق هنوز میزنگه و ول کن نیست ولی به جهنم من که اصلا بهش محل نمیدم تازه هر شماره ناشناس میره تو لیست سیاه ولی خداییش موندم این پسرا چرا این همه احمقن چرا نمیخوان بفهمن با اینکاراشون فقط باعث کوچیک شدن خودشون میشن. 

من که از اینجور پسرا متنفرم.  

راستی دوستای گلم برام دعا کنین که تو کاری که میخوام انجام بدم موفق بشم. 

یه چیزه دیگه چقده خوبه آدم فکرش خالی از هر چیز آزار دهنده ای باشه ها مثل حال این روزهای من... خداجونم کمکم کن این حال رو واسه همیشه نگه دارم کمکم کن همیشه این همه آرامش رو داشته باشم... .  

خدایا وجودمو لبریز از یاد خودت کن و آرامش رو قطره قطره به وجودم تزریق کن.  

خداجونم شکررررررررررر

درهم نوشت

دیروز تا حالا قالب وبلاگم بهم ریخته بود ولی امشب درستش کردم...  

این یکی رو هم دوست دارم یه جورایی بهم ارامش میده. 

این چند روزه باز کلیه هام درد گرفته و اذیت میکنه شبها هم اونقدر بی حال میشم که زود خوابم میبره.کاشکی زود خوب شم دیگه حوصله دکتر رفتن رو ندارم.  

پنج شنبه هم امتحان کنکور دارم ولی خوب هیچی نخوندم راستش میخوام بذارم واسه سال دیگه که خونده باشم.  

این روزها هم که همش سرگرم این وروجکم از بس شیرین شده روز به روز علاقه ام بهش بیشتر میشه الهی عمه فداش بشه. 

امروز با چند از بچه های یونی حرف زدم دلم براشون تنگ شده بود راستش یکم هم مشکل داشتم واسه پروژه ام که باید سوم شهریور تحویل بدم ولی هنوز نتونستم مشکلاتش رو حل کنم حالا خدا کنه درست بشه. 

وای دوباره باید برم شیراز امیدوارم بار آخرم باشه که میخوام برم ... خداجونم خودت رحم کن و کمکم کن که بار آخری باشه که به این منظور میرم شیراز.  

راستی اسم بچه داداش دردونه هم قراره دریا باشه البته تو شناسنامه میخوان بذارن مهرسانا ولی دریا صداش کنن هر دوتا اسم قشنگه حالا ببینیم خدا چی میخواد فعلا که فقط سلامتیش مهمه.  

الهی عمه فدای هر دوتاشون بشه

عیدتون مبارک

فردا عید فطره  

نماز روزه هاتون قبول امیدوارم هرچی از خدا تو شبهای قدر خواستین براتون مقدر کنه البته اگه به صلاحتون باشه. 

پیشاپیش عیدتون مبارک دوستای گلم منو هم دعا کنین.

اومدم

دوباره برگشتم نمیدونم حالم چه جوریه ولی بهتر از قبلم خیلی بهتر از قبل دیگه احساسی به کسی ندارم... .  

راستش تو این مدت به همه چی فکر کردم به گذشته ای که پشت سر گذاشتم به حال و به آینده ای که پیش رو دارم تو گذشته هرچی که تلخ بود یا شیرین رو سعی کردم یه گوشه جمع کنم و همونجا هم دفنشون کنم موفق شدم البته تا حدودی ولی خوب الان که فکر میکنم دیگه حتی بهشون فکر هم نمیکنم.  

تو این مدت با یکی از دوستام که البته یکی از قل های دوستیم بود دعوام شد نمیدونم چرا ولی فکر میکنم تلافی همه رو سر این بیچاره که هیچ گناهی هم نداشت در آوردم اون بیچاره هم هیچی نگفت و حتی معذرت خواهی هم کرد اونقدر از این رفتارم خجالت کشیدم که نگو ولی خوب واقعا خودمم نمیفهمیدم چی میگم فرداش زنگ زدم و از دلش در اوردم بیچاره گفت میدونستم دیگه ظرفیتت تکمیل شده که وقتی من بهت اس دادم اینجوری رفتار کردی هیچی دیگه خلاصه منو بخشید دلم براش تنگ شده شاید تنها کسی باشه از گذشته که دلم براش تنگ شده آخه منو سعیده و زهرا مثل سه قلوها بودیم اکثر اوقات باهم بودیم ولی خوب حالا هرکدوم یه جایی ولی فقط ارتباط منو سعیده هنوز برقراره ولی زهرا که به خاطر یه آدم بی ارزش منو کنار گذاشت منم اونو دیگه کنار گذاشتم دیگه حتی نمیخوام بهش فکر کنم وقتی اون دوستی منو نمیخواد چرا من به فکرش باشم. 

از امروز به بعد هم دیگه به گذشته نه فکر میکنم و نه به آدمهایی که تو گذشته ام بودن کاری دارم اگه دوستام پایه بودن که منم هستم اگه نبودن منم کاری بهشون ندارم. 

هرکی تو این مدت بهم ضربه زد و داغونم کرد رو به حرمت تموم شدن این ماه مبارک میبخشم تا خدا هم منو ببخشه.  

هرکی منو رنجوند هرکی اومد و یه زخمی رو دلم گذاشت و رفت همه رو بخشیدم.   

خداجونم ازت میخوام به حرمت همین ماه عزیزت و به آبروی بانوی دو عالم فاطمه زهرا از سر تقصیرات من بگذری قول میدم یه زندگی جدید و خوب همونجوری که تو انتظار داری رو شروع کنم با یاد تو و امیدبه برکت و رحمت و بخشش تو.   

خداجونم رومو زمین ننداز. 

شکرت خداااااااااااااااااا