ترش و شیرین و تلخ

ترش و شیرین و تلخ

روزهایی که من دارم گاهی ترشه گاهی شیرین و گاهی تلخ
ترش و شیرین و تلخ

ترش و شیرین و تلخ

روزهایی که من دارم گاهی ترشه گاهی شیرین و گاهی تلخ

دوباره برمیگردم

زود زود برمیگردم با یه روحیه تازه و اراده ای قوی منتظرم باشین دوسی های گلم.

روحیه ام در دست تعمیره

روحیه ام رو دادم واسه تعمیر همین روزها برمیگردم بدون احساس و قوی تر از همیشه مطمئن باشین.   

دیگه نمیخوام واسه یه سری احساسات بی ارزش خودمو نابود کنم چیزی که فقط واسه خودم ارزش داشت نه بقیه پس دیگه نمیخوام باشه. برمیگردم با یه روحیه تازه با یه امید اونم فقط امید بخدا

تو این دنیا دوست داشتن و عشق هیچ معنایی واسم نداره همش چرت و پرته فقط به یه چیزی ایمان دارم عشق پدر و مادر و بالاتر از همه عشق به خدا پس منم میرم دنبال همینها دیگه هیچی وجود نداره نه احساس و نه کسی که بخوام براش همچین ارزشی قائل باشم.  

با دوستام هم مثل قبل یا درواقع مثل خودشون رفتار میکنم هر کی بخواد باشم هستم وهرکی نخواد هم نیستم چون دیگه حتی حاضر نیستم غرور یا احساسی واسه شون خرج کنم بسه هرچی بخاطر دوست و دوست داشتن ضربه خوردم یاد گرفتم واسه کسی ارزش قائل باشم که برام ارزش قائله همین.

حرف دل 2

بازهم دلتنگی داره اذیتم میکنه دست و دلم به هیچ کاری نمیره... .  

دلم میخواد کسی رو داشتم که راحت باهاش درد و دل میکردم کسی که همه حرفای دلمو بهش میگفتم و خودمو خالی میکردم خیلی وقته حس نیاز به یه دوست رو دارم ولی به همه بی اعتماد شدم دیگه دوست ندارم با کسی دوست باشم دلم نمیخواد باز به کسی اعتماد کنم و اونم آخرش از اعتمادم سو استفاده کنه و من آدم بده بشم یه بار که ضربه خوردم بس بوده دیگه تحمل یه ضربه دیگه از دوست رو ندارم هر چند حالا که خوب فکر میکنم میبینم از اولش هم من فقط این دوستی رو قبول داشتم نه اون دیگه حالم از این دوستی های پر از ریا بهم میخوره آخه ما آدما چرا اینجوری هستیم چرا وقتی یکی صادقانه کنارمونه کاری میکنی که پشیمون بشه دلم برا خودم میسوزه همیشه تو دوستی هام ثابت قدم بودم و نمیذاشتم دوستام از دستم ناراحت بشن یا دلشون رو بشکنم ولی بعد از اون بلایی که سرم اومد دیگه این چیزا برام اهمیتی نداره و از همون اول کسی که بخواد باهام دوست بشه بهش میگه ازم انتظار زیادی نداشته باشه چون من دیگه به دوستی اعتقادی ندارم جالبم اینه که بعد از اون اتفاق دیگه با هیشکی صمیمی نشدم جز یه نفر که اونم از جنس خودم نیست نمیدونم شاید خیلی ها فکر کنن خودخواهم یا مغرور ولی هر کسی هم جای من بود همین کار رو میکرد... .  

راستش نمیدونم چه حکمتی تو کار خدا بوده که من هم از دوست ضربه خوردم هم از کسی که بهش علاقه داشتم خیلی برام عجیبه بعد از اون اتفاقات اعتمادم رو به همه از دست دادم و دیگه نتونستم با کسی اونطور که باید کنار بیام تنها کسی که تا حالا با همه اخلاقاش کنار اومدم فقط یه نفره اونم کسی که تا حالا حرفایی واسه تو رو براش نوشتم نمیدونم تا کی ادامه میدم ولی میدونم توی دوستیش اونقدر ثابت قدم هست که دلمو نشکنه قولی هم نداده که منو الکی امیدوار کنه ولی از اینکه دوستمه خوشحالم... .  

ولی امروز دوست داشتم دوستی از جنس خودم کنارم باشه ولی خوب دیگه ندارم یعنی دیگه اعتماد ندارم با هرکی هم دوست بشم زیاد قاطی نمیشم. 

خداجونم تو بهترین دوستمی و بعد از تو یکی از بنده هات خداجونم دوستامو برام حفظ کن.  

دلم چی میخواد نمیدونم

واقعا دلم گرفته هیچ وقت فکر نمیکردم اگه یونی تموم بشه این همه اذیت میشم از یه جهت خوبه چون از اون شهر مزخرف راحت شدم از یه طرف هم دلتنگ اتاقم و بعضی از دوستام شدم. تازه حس میکنم دیگه مستقل نیستم و از وقتی اومدم وابسته به بقیه شدم ولی نمیخوام اینجوری باشه باید یه کاری چیزی پیدا کنم که مستقل باشم . 

خداجونم این چه حسیه که افتاده به جونم کاش میتونستم همه چی رو فراموش کنم دوگانگی رفتارش خیلی گیجم میکنه کمکم کن با این قضیه کنار بیام نمیخوام یه بار دیگه برام اتفاقی بیفته میدونم اگه بفهمه دارم اذیت میشم کاری میکنه که نباید ولی خداجونم تو که میدونی من چه حالی دارم پس کمکم کن نذار داغون شم.  

حس دلتنگی خیلی بده خیلی خیلی بد... 

خبرهای جدید

سلامی دوباره باز اومدم 

این مدت یه خورده کار داشتم البته به نت هم دسترسی نداشتم نمیتونستم راحت بیام که آپ کنم ولی الان اومدم و با یه سری خبرهای خوب. 

اول اینکه دارم رو پروژه ام کار میکنم یکم مشکل داشتم که رفع شد و از امروز به بعد میخوام بشینم پای برنامه نویسی و طراحی اصلیش برام دعا کنین چون پای آینده ام در میونه و همینطور میخوام داداش دردونه رو خوشحال کنم. 

گفتم داداش دردونه الهی قربونش برم داره بابا میشه جمعه این خبر رو شنیدم نمیدونین چقده خوشحال شدم اون همه که واسه داداش دردونه خوشحال شدم واسه داداش کوچیکه نشدم نه اینکه نباشم ولی آخه این داداش دردونه یه خورده شرایطش خاص بود آخه خانمش یه بار بچه سقط کرده بود ولی حالا به یاری خدا و به کوری چشم حسودها دوباره باردار شده .... وای خیلی خوشحالم جالب اینجاست که بچه های هردوتاداداشم تو سال 92 به دنیا میان یکی فصل بهار یکی هم پاییز مثل باباش وای الهی من قربون هردوشون برم. 

داداش کوچیکه که اسم بچه اش ابوالفضله وای خدا دلم میره تا این دوتا وروجک به دنیا بیان. 

خیلی خوشحالم امیدوارم تن هردوتاشون با ماماناشون سالم باشه و در سلامت کامل به دنیا بیان. 

امیدوارم هرکی آرزوی بچه دار شدن داره خدا تو سال جدید اونو به آرزوش برسونه. از خدا میخوام هرکی هر آرزویی داره اونو بی جواب نذاره امیدوارم همگی سال خوب و خوشی رو در پیش داشته باشیم پر از شادی و خوشی.من که این سال که تنش های زیادی هم برام داشت رو با خوشی تموم کردم امیدوارم سال جدید هم اینجوری باشه

دوباره اومدم

سلام به دوستای گلم یه ماهه که به وبلاگم سر نزدم ببخشید اگه دیر اومدم ولی خوب دیگه یه سری مشکلات بود که نشد بیام میدونین آخه ساختمان داده رو نمره نیاوردم یعنی استاده انداختم خیلی از دستش ناراحتم نمی تونم ببخشمش چون حقم نبود... هی بیخیال دیگه بهش فکر نمی کنم. تو پست قبلی گفته بودم میرم خونه جاتون خالی خیلی خوب بود هرچند کم بود ولی خوش گذشت تازه هنوز برنگشته بودم رفتم خونه خواهرم و واسه تعطیلات 22بهمن رفتم خونه وای خیلی خوش گذشت آخه دوتا وروجک عزیز اومدن خونمون که خیلی عزیز هستن اینقده خوش گذشت که نگو من که خیلی خوشحال بودم واقعاً روحیه ام عوض شد... از امروز هم شروع کردم پروژه پایانیم رو کار کنم که اگر بتونم این کار رو انجام بدم آینده کاریم هم تأمین میشه و میرم شهر هامین دیوونه... واسم دعا کنین بتونم این کار رو انجام بدم... خداجونم کمکم کن تا بتونم حداقل با این کار زحمات بابا و مامان و داداش دردونه رو جبران کنم. تنها امیدم تویی امید بی پناهان.