ترش و شیرین و تلخ

ترش و شیرین و تلخ

روزهایی که من دارم گاهی ترشه گاهی شیرین و گاهی تلخ
ترش و شیرین و تلخ

ترش و شیرین و تلخ

روزهایی که من دارم گاهی ترشه گاهی شیرین و گاهی تلخ

چیزی به ذهنم نمیرسه

حس بدی دارم، بغضی که تو گلومه داره خفه ام میکنه نمیدونم واسه چی و چرا این همه دارم عذاب میکشم نمیدونم به چه دلیل باید این همه بشکنم خودم ،دلم، غرورم از همه چی بریدم از این که راحت به همه اعتماد میکردم و جواب اعتمادم دلشکسته خودم بود از خودم بیزار میشم. 

چرا اینجوری میشه وقتی فک میکنی یکی واقعا دوست خوبیه برات و تو راحت بهش اعتماد کنی و باورش داشته باشی ولی اون یهو کاری میکنه که حتی فکرش رو هم نمیکردی، خداجونم میبینی تو میگی جواب بدی رو با بدی جواب ندین ولی تو بهم بگو وقتی کسی دلتو میشکنه چیکارش باید کرد.... . واقعا نمیدونم چیکار کنم خیلی دلم میخواد از شر این زندگی راحت بشم خیلی ضعیف شدم خیلی ، واسه همین شکستم بدجوری هم شکستم . 

دیشب تا صبح چشمم به گوشیم بود ولی هیچ خبری نشد حتی صبح هرچی منتظر موندم باز هم خبری نشد... .  

هی روزگاری بی مروت به هرکی اعتماد کردم هرکی رو تو زندگیم باور کردم راجع بهش اشتباه کردم حالا هم واقعا نمیدونم چیکار کنم ولی اینو میدونم که دیگه این حسم درست نمیشه و به هیشکی اعتماد ندارم.  

دیگه هیچ وقت نمیتونم به دوستی های این دوره اعتماد کنم و نمیذارم هیشکی از این راه بهم نزدیک بشه یا بهتر بگم دیگه هیچ راهی واسه نزدیک شدن به خودم به بقیه نشون نمیدم هرکی میخواد باورش کنم باید ثابت کنه و از همین الان میگم که هیچ وقت نمیتونه این کارو کنه چون چیزی که از بین بره هیچ وقت درست نمیشه... .  

خدایا خودت کمکم کن این روزها بهت بیشتر از همیشه نیاز دارم هرچی هم بلا سرم بیاد هیچ وقت به تو پشت نمیکنم هرچی که بشه میگم خداجونم شکرت . 

الانم باوجود اینکه دلم شکسته باوجود اینکه از همه سیر شدم ولی همین که تو رو دارم میگم شکر.  

خداجونم خودت دست منو بگیر. 

خدایا شکرتتتتتتتتتت.  

درد ودل

امروز اومدم خونه خواهرم دیگه از شیراز خسته شدم، ولی از یه جهت ناراحتم که بنابه دلایلی نمیتونم بگم... . 

 

دلم واسه یه دوست خوب تنگ شده کاش میتونستم الان باهاش حرف بزنم، تا با شوخی هاش خنده به لبام بیاره این چند روزی که شیراز بودم اون و دابه کمکم میکردن که ناراحت نباشم و بخندم واقعاً هم موفق بودن تاحالا که خوب بوده، ولی از ظهر که رسیدم اینجا دلم براشون تنگ شده و همش میگم کاش پیشم بودن... . 

این روزها حسابی به دعا نیاز دارم برام دعا کنین که خدا روی منو زمین نندازه نه به خاطر خودم بخاطر مامان و بابا و داداشم، خدایا به حق آبروی فاطمه زهرا کمکم کن. 

التماس دعا

خدایا کمکم کن

این روزها دلم خیلی گرفته... .  

الان شیرازم واسه امتحانام اومده بودم ولی هر دوتاش رو بد دادم یعنی همه چی رو قاطی کردم اصلا نفهمیدم چی جواب دادم ولی خوب در حقم نامردی کردن واسه یکی از درسها سوالای یه استاده دیگه رو داده بودن واسه همین نتونستم درست جواب بدم خداکنه فقط پاسم کنن برم... . 

خدایا خودت کمکم کن، خودت بهتر از هر کسی میدونی دوست ندارم دیگه برگردم شیراز میدونی چقدر برام سخته اینجا زندگی کنم شرایط خانواده ام رو هم بهتر از هرکسی میدونی، هر وقت به عزیز دل حضرت محمد قسمت دادم روم رو زمین ننداختی این بار هم قسمت میدم به آبروی فاطمه زهرا نه بخاطر خودم بخاطر مامان و بابام و داداش گلم که این همه برام زحمت کشیدن کمکم کن نذار دلشون از دست من بگیره میدونم دختر و خواهر خوبی براشون نبودم ولی تو به بزرگی خودت ببخش و کمکم کن.   

امیدم به توئه نا امیدم نکن... .  

خدایا خودت به فریادم برس بیشتر از این منو شرمنده نکن.  

دلم واسه ورجک تنگ شده کاش الان پیشش بودم و باهاش بازی میکردم الهی عمه قربونش بره واسه خودش بلایی شده. 

خدایا شکرت. 

کمکم کن  

درهم نوشت 3

بازهم امروز دیر بیدار شدم ولی خوب همه کارام رو انجام دادم وسایلم رو جمع کردم و لباسام رو هم که شستم فقط مونده جزوه هام و لب تابم که اینم فردا آماده میکنم.  

دیشب با تمام خستگی ای که داشتم باز تا 3 بیدار بودم... وای دوباره دارم بد میشم میدونم همه این بی حالی و کسلی این چند روزه بخاطر ساعت خوابمه باید دوباره درستش کنم چون هیچی ارزش این که من اینجوری به خودم و سلامتیم ضربه بزنم رو نداره.  

این روزها تصمیماتی گرفتم که امیدوارم بتونم درست انجامش بدم. قراره بعد از شیراز برم خونه آجیم و یه مدت همونجا بمونم، دلم واسه خونه تنگ میشه ولی این مسافرت به نفع خودمم هست. 

دیشب هم رفتم تو سایت سنجش و انتخاب شهر رو انجام دادم وبقیه اش دیگه با خداست ولی من انتظاری ندارم فقط دوست دارم زودتر نتایج رو بزنن که تکلیف خودمو بدونم، میخوام اگه قبول نشدم شروع کنم به درس خوندن واسه کنکور سال آینده... .  

خداجونم هرچی صلاحه همون رو برام در نظر بگیر.  

آهان راستی یه نقطه ضعف از یکی دارم وقتی اذیتش میکنم اینقده حال میده،الهی حرصش در میاد وقتی بهش میگم تقصیر خودشه اگه یه عروسک بهم بده منم کاریش ندارم ولی نمیده منم تا میتونم اذیتش میکنم. (ولی خوب از اونجایی که من خیلی دوستش دارم دیگه بهش نمیگم مگه مواقعی که اذیتم کنه )

خدایا شکرررررررررررر

انتخاب من و داداشی

خوب داداشی زنگید ( قربونش برم اونقده خوبه که نمیتونم بدون مشورت با اون الکی واسه خودم تصمیم گیرم میدونم همیشه بهترین رو واسه ما ها میخواد) و قرار شد این شهر ها رو انتخاب کنم راستش میخواستم همه رو انتخاب کنم ولی میگه اولویت رو بذار اونجاهایی که خوابگاه داره واسه همین منم که حرف گوش کن حالا ببینم خدا چی میخواد  

خوب انتخابم اینا شد : 

1 . دکتر شریعتی تهران (چه اعتماد به سقفی من دارم)  

2. دکتر شریعتی تهران (آخه واسه دوتا نیمسالش میخواد)  

3. شهید باهنر کرمان (از اینجا خوشم میاد ولی از شانسم باید برم شیراز و بعد برم اونجا ولی میشه بخاطر اینجا شیراز رو هم تحمل کرد)  

4. زنجان (اینجا رو خودم دوست ندارم ولی داداشم میگه خوبه انتخابش کن)  

خوب اینم از انتخابهای من امیدوارم که هرچی صلاحمه همون بشه خدا رو چه دیدی اومدیم خواست یه بار به ما هم یه حالی بده و نخونده قبول بشم و الکی وقتمو تلف نکن. 

حالا بیخیال من دیگه برم. 

درهم نوشت 2

دیشب تا حالا ذهنم درگیر انتخاب شهره امسال همه انتخابا دو مسیره یا سه مسیره است یعنی اول باید برم مرکز استانه بعد برم اون شهری که میخوام ولی یکی از شهرها خیلی بهم چشمک میزنه دانشگاهش که معروف حال میده اونجا قبول بشم

تو رو خدا اعتماد به سقفمو میبینین آخه یکی نیست بگه دختر تو که درس نخوندی پس چی واسه خودت میگی همینجوری

تازه دیشب تا 4 صبح نخوابیدم بعدش هم که زود بیدار شدم و زنگ زدم به داداش که باهاش مشورت کنم جواب داد سرش شلوغ بود قرار شد بزنگه که هنوز نزده چیکار کنیم دیگه اینم مدلشه تازه اگه یادش بمونه شب میزنگه.  

حالا خودمم موندم چیکار کنم از یه طرف استرس این دو تا درس لعنتی رو دارم از یه طرف هم که نمیدونم کجا رو انتخاب کنم از یه طرف هم میگم من که نخوندم که انتظار داشته باشم قبول میشم ولی یه حسی ته دلم میگه انتخاب کن... .  

نمیدونم حالا هرچی خدا بخواد. 

راستی دیروز یه کاری کردم ولی هنوز نتیجه اش رو ندیدم نمیدونم شاید هم هیچ وقت اونی که من بخوام نشه ولی در هر صورت من باز هم غرورمو کنار گذاشتم و کاری که دلم گفت رو انجام دادم امیدوارم اون بپذیره اگه نشد دیگه هیچ وقت و از هیچ راهی باهاش ارتباط برقرار نمیکنم و اگه جایی هم دیدمش راهمو کج میکنم که دیگه نبینمش اینا همه بستگی به خودش داره اگه واسه من ارزش قائل باشه که حرفام رو باور میکنه اگه نه که دیگه منم کاری بهش ندارم و برام مهم نیست که چه فکری درباره من میکنه، منم اونو به حال خودش رها میکنم... دیگه به اندازه کافی هم براش توضیح دادم هم غرورمو شکستم ولی به خودش هم گفتم واسه آخرین بار این کار رو کردم ولی بعد از اون اگه بخواد تصمیم بگیره بیاد سمت من منم همون جواب خودش رو بهش میدم.   

واسه چهارشنبه هم که بلیط گرفتم برم شیراز به امید خدا این آخرین باره که میرم واسم دعا کنین امتحاناتمو خوب بدم دیگه از شرش خلاص بشم.   

خدایا منو دریاب که محتاجتم