ترش و شیرین و تلخ

ترش و شیرین و تلخ

روزهایی که من دارم گاهی ترشه گاهی شیرین و گاهی تلخ
ترش و شیرین و تلخ

ترش و شیرین و تلخ

روزهایی که من دارم گاهی ترشه گاهی شیرین و گاهی تلخ

هوای تو

در این واپسین لحظه های غریب، دلم از هوای تو دم می زند

برای دمی با تو بودن دلم، به اجبار حرف از غزل می زند

در این لحظه هایی که در هر نفس، سرود خداحافظی خوانده ای

دل من برای وصال تو باز، نت عشق را یک نفس می زند

پس از آن همه آشنایی کنون، نگاهم به پیش تو بیگانه است

وگرنه چرا این نگاهت هنوز،در عشق رارنگ شب می زند؟

میان هجوم ورق های من، مرور خط شعر تو خوش تر است

"ولی دردلم حس پیچیده ایست،که انگارچشمت کلک می زند"

من از قافیه، وزن، آهنگ، شعر، به جز عشق چیزی نفهمیده ام

که در متن اشعار بی وزن من، غروب نگاهت قدم می زند

تو را ای غریبه و ای آشنا، دوباره سه باره ورق می زنم

که زنجیر این فاصله بین ما، درون دلم زنگ غم می زند

نظرات 1 + ارسال نظر
علی اکبر جمعه 14 مرداد 1390 ساعت 12:41 http://hamshahrijavan.blogsky.com

سلام
خوبی؟
خیلی شعر قشنگی بود ... مرسی
وبلاگت خوبه فقط پس زمینه اش با رنگ فونت بعضی پست هات نمی خونه .. یه تغییری توش بده ..
موفق باشی

سلام
مرسی نظر لطفتونه
بای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد