ترش و شیرین و تلخ

ترش و شیرین و تلخ

روزهایی که من دارم گاهی ترشه گاهی شیرین و گاهی تلخ
ترش و شیرین و تلخ

ترش و شیرین و تلخ

روزهایی که من دارم گاهی ترشه گاهی شیرین و گاهی تلخ

فاصله ها

در میان من و تو فاصله هاست... 

گاه می اندیشم 

می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری  

تو توانایی بخشش داری  

دست های تو توانایی آن را دارد  

که مرا زندگانی بخشد  

چشم های تو به من می بخشد شور عشق و مستی  

و تو چون مصرع شعری زیبا  

سطر برجسته ای از زندگی من هستی  

دفتر عمر مرا با وجود تو  

شکوهی دیگر، رونقی دیگر هست  

می توانی تو به زندگانی من بخشی  

یا بگیری از من آنچه را می بخشی  

من به سامانی، باد را می مانم  

من به سرگردانی، ابر را می مانم  

من به آراستگی خندیدم  

سنگ طفلی اما  

خواب نوشین کبوترها را در لانه می آشفت  

قصه بی سرو سامانی من  

باد با برگ درختان می گفت  

باد با من می گفت:  

" چه تهیدستی مرد"!  

ابر باور می کرد  

من در آئینه رخ خود دیدم  

و به تو حق دادم  

آه ... می بینم، می بینم  

تو به اندازه تنهایی من خوشبختی  

من به اندازه زیبایی تو غمگینم  

چه امید عبثی  

من چه دارم که تو را در خور؟! هیچ!  

من چه دارم که سزاوار تو؟! هیچ!  

تو همه هستی من  

هستی من  

تو همه زندگی من هستی  

کاشکی شعر مرا می خواندی  

حمید مصدق

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد