ترش و شیرین و تلخ

ترش و شیرین و تلخ

روزهایی که من دارم گاهی ترشه گاهی شیرین و گاهی تلخ
ترش و شیرین و تلخ

ترش و شیرین و تلخ

روزهایی که من دارم گاهی ترشه گاهی شیرین و گاهی تلخ

دلم واسه بچگی هام تنگ شده

امروز یکم خسته ام آخه دیروز عصر خیلی کار داشتم اول اتاقمو مرتب کردم بعدش از بین وسایلم چیزهایی که نمیخواستم رو ریختم بیرون قرار بود امروز فرش و موکت اتاق رو بشورم که بابا نذاشت گفت بذار فردا تا کسی باشه کمکت کنه تنهایی اذیت میشی الهی فدات بشم بابایی که به فکر نازدونه ات هستی  . 

حالا قراره فردا این کار رو انجام بدم. بعدش هم که باید وسایلم رو جمع کنم و پنج شنبه صبح هم که بلیط دارم واسه شیراز... امیدوارم این سال تحصیلی واسم بهترین سال باشه... 

مهر هم داره میاد یادش بخیر بچه که بودیم وقتی نزدیکهای مهر میشد چقدر خوشحال میشدیم آخه همه چی نو میشد میرفتیم لباس و کیف و کفش و دفتر و مداد و از این چیزها میخریدیم واسه مدرسه من که خیلی ذوق میکردم تازه همیشه بهترین لوازم و تحریر رو تو مدرسه من داشتم مامان و بابا و داداش دردونه نمیذاشت من چیزی کم داشته باشم بعدش هم که این داداش دردونه تو درسهام کمکم میکرد... چقدردلم هوای اون دوران رو کرده یادمه وقتی اول دبستان بودم تصادف کردم اونم بدجوری اونقده گریه میکردم که نگو آخه من مدرسه رو دوست داشتم آخرش هم اونقدر گریه کردم تا گذاشتن برم مدرسه اونجاهم معلمم خیلی دعوام کرد که تکالیفم رو انجام نداده بودم میبینین تو رو خدا آخه وقتی دست راست من از کتف شکسته بود من چه جوری میتونستم مشق بنویسم اما بعدش که مامانم باهاش حرف زد خودش ناراحت شد آخه مامان نذاشته بود دستمو گچ بگیرن واسه همین اون فکر میکردم دارم الکی میگم که نمیتونم. ولی بعدش یه شکسته بند محلی دستمو خوب کرد هرچند بعد از اون خیلی اذیت میشدم ولی خوب اون موقع هم خیلی باحال بود عزیز بودم با این اتفاق عزیزتر هم شدم  

ولی خیلی زود گذشت هنوزم وقتی یاد اون موقع ها میفتم خنده ام میگیره آخه خیلی باحال بود دوستای خوبی داشتم که الان هر کدوم یه جایی هستن البته خیلی هاشونم ازدواج کردن... .  

یادش بخیر چقدر بازی میکردیم ،قهر و آشتی هامون همه چی اون دوران قشنگ بود ولی الان چی دیگه هیچ وقت صمیمیت اون موقع تو وجود هیشکی پیدا نمیشه...  

دلم واسه همه دوران تحصیلی ام تنگ شده از اول دبستان تا سوم هنرستان... آخه همه جا دوستایی داشتم که خیلی گل بودن همیشه یه اکیپ باحال تو کلاس داشتیم و همه باهم صمیمی بودیم.... 

خداجونم دوستای گلم هرجا هستن خوب و خوش باشن و نگهدارشون باش. 

کی دلش واسه بچگی هاش تنگ شده... من که دلم خیلی هوای اون موقع رو کرده شما چی؟؟؟

نظرات 4 + ارسال نظر
رضا دوشنبه 20 شهریور 1391 ساعت 15:54 http://ramazan1391.blogsky.com

سلام خوبی،پست زیبای بود از طرفی خسته نباشید میگم از تمیزکردن اتاقت و با آرزوی سلامتی در سفر و آرزوی موفقیت،یاد دوران کودکی بخیر که دیگر فکرخاطرهاش موندن.دوست عزیز موفق باشین.من دیگه مثل قبلأ منتظر مهر نیستم چند روز پیش انصرافی دادم.

سلام مرسی. شما لطف دارین ولی به نظر من اشتباه کردین که انصراف دادین... ولی خوب هرکی یه نظری داره و واسه من محترمه... امیدوارم همیشه موفق باشین

تینا دوشنبه 20 شهریور 1391 ساعت 21:21 http://darone-man.blogsky.com

واقعا دلم واسه بچه گیام تنگیده
اصن خوشال نیسم که دارم میرم یونی
هنو دوس دارم شوق و ذوق داشته باشم واسه دبیرستان رفتن :)))
خریدنِ کیف و کفش ِ جدید :دی

میشا من هر وخ میام وبت pc هنگ میکنه :(
سنگین کردی وبتو :دی

سلام عزیزم شرمنده ولی خوب چیکار کنم خیلی سعی کردم این همه سنگین نشه که همه راحت باشن ولی نشد شرمنده. قول میدم اگه وقت کردم حتماً درستش کنم.

ali دوشنبه 20 شهریور 1391 ساعت 23:45 http://mylove26.blogsky.com

manam delam va3 bachegim kheili tangide

علی جان همه دلشون تنگ میشه چون بهترین دوران زندگی همه بوده

مهندس هویج جمعه 31 شهریور 1391 ساعت 02:01

هی روزگــــــــــــــــار !!!

چراغت که روشنـــــــه . . .

ولی نمیدونم چرا صدات همش قطع و وصل می‌شــــــــه !!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد