وقتی تو نیستی ...
غریبانه زیستن کار من است
وقتی تو نیستی ...
" واژه ها هم خساست می کنند نه دلبری "
کم آورده ام !
غریبی را بر این دو خط واژه " دوستت دارم " حک کن !
بی هوا نوشتم، به هوای کسی ... ...
کودک می شوم!
دستانی می خواهم که آرامم کنند
مهربانی که به فکر دلتنگی هایم باشد
ولی هیچ کس نمی داند...
به یاد داشته باش !خدا در دستیست که به یاری می گیری ، در قلبیست که شاد می کنی در لبخندیست که به لب مینشانی خدا در عطر خوش نانیست ، که به دیگری می دهی ، درجشن و سروریست که برای دیگران بپا می کنی ، و آنجاست که عهد میبندی و عمل می کنی !...
گاه دلم میگیرد....
گاه زندگی سخت میشود
گاه تنها , تنهایی آرامش می آورد..
گاه گذشته اذیتم میکند...
گاه هوایت دیوانه ام میکند..
این `گاه ها`...گهگاه تمام روز و شب من میشوند..
آنوقت بغض گلویم را میگیرد!
درست مثل همین روزها...
یه وقتایی که دلت گرفته ؛
بغض داری ،
آروم نیستی !
دلت براش تنگ شده ....
حوصله ی هیچکسو نداری !
به یاد لحظه ای بیفت که :
اون همه ی بی قـراری های تو رو دید؛
اما ....
چشمـاشو بست و رفت ... !!!