ترش و شیرین و تلخ

ترش و شیرین و تلخ

روزهایی که من دارم گاهی ترشه گاهی شیرین و گاهی تلخ
ترش و شیرین و تلخ

ترش و شیرین و تلخ

روزهایی که من دارم گاهی ترشه گاهی شیرین و گاهی تلخ

عشق

 

عشق یعنی....

عشق یعنی یک سلام و یک درود عشق یعنی درد و محنت در درون عشق یعنی یک تبلور یک سرود عشق یعنی قطره و دریا شدن عشق یعنی یک شقایق غرق خون عشق یعنی زاهد اما بت پرست عشق یعنی همچو من شیدا شدن عشق یعنی همچو یوسف قعر چاه عشق یعنی بیستون کندن بدست عشق یعنی آب بر آذر زدن عشق یعنی چون محمد پا به راه عشق یعنی ع...  

غم

یک روز رسد خوشی به اندازه کوه
یک روز رسد غم به اندازه دشت
افسانه زندگی چنین است گلم
در سایه کوه باید از دشت گذشت!!

به سردی زندگی

شکنجه بیشتر از این‌؟ که پیش چشم خودت‌
کسی که سهم تو باشد، به دیگران برسد
چه می‌کنی‌، اگر او را که خواستی یک‌عمر
به راحتی کسی از راه ناگهان برسد...

گام چهارم

 آه مگذار 

 دستان من آن                               
 اعتمادی که به دستان تو دارد
 به فراموشیها بسپارد.


 آه مگذار

 که مرغان سپید دستت،
 دست پر مهر مرا سرد و تهی بگذارد 

 من چه میگویم ، آه ..
 با تو اکنون چه فراموشیها ،
 با من اکنون چه نشستنها ،  خاموشیهاست
 تو مپندار
 که خاموشی من
 هست برهان فراموشی من
 من اگر برخیزم
 تو اگر برخیزی
 همه برمیخیزند...

                                                                                                

گام سوم

دلم برای کسی تنگ است که آفتاب صداقت را

.

.

.

به میهمانی گلهای باغ می آورد

و گیسوان بلندش را به بادها می داد

و دستهای سپیدش را به آب می بخشید

دلم برای کسی تنگ است

که چشمهای قشنگش را

به عمق آبی دریای واژگون می دوخت

و شعرهای خوشی چون پرنده ها می خواند

دلم برای کسی تنگ است

که همچو کودک معصومی

دلش برای دلم می سوخت

و مهربانی را نثار من می کرد

دلم برای کسی تنگ است

که تا شمال ترین شمال با من رفت

و در جنوب ترین جنوب با من بود

کسی که بی من ماند

کسی که با من نیست

کسی که . . .

- دگر کافی ست.