ترش و شیرین و تلخ

ترش و شیرین و تلخ

روزهایی که من دارم گاهی ترشه گاهی شیرین و گاهی تلخ
ترش و شیرین و تلخ

ترش و شیرین و تلخ

روزهایی که من دارم گاهی ترشه گاهی شیرین و گاهی تلخ

جمعه

سلام 

بازهم یه جمعه دیگه اومد وای چقدر این جمعه ها دلگیره.الان دلم میخواد برم یه جایی و فقط داد بزنم تا خالی بشم دلم میخواد گریه کنم.دلم گرفته از این روزها که همین جوری میان و میرن و من هنوز اونجوری که باید خوب نشدم و نتونستم خودمو تغییر بدم. 

برام دعا کنین. 

التماس دعا. 

عاشق باران

روح بیمار طبیعت را - می فهمی  

 در دیار خشک 


در میان سایه های تیره - در زنجیر
 

مرگ را می بینی
 

گاه بی تابی
 

گاه می خندی ...

عاشق باران که باشی 


در اضطراب شب - به دنبال آغوش امنی می گردی 


تا تن نازک تب زده ات را بسپاری به تنش
 

تا فراموش کنی

عاشق باران که باشی 


منتظر می مانی
 

بر نگاه بی کلام پنجره - چشم می دوزی
 

شعر می خوانی

دل تنگی

اگر نهال های جنگل  

بدانند ، 

روزی تن هاشان
 

دسته ای در دستان
 

تبر یه دوشان
 

خواهد شد
 

 مثل من ،


شاید ، هرگز 


دل تنگ باران
 

نشوند .

دیگر به تو نمیرسم

حالا که دیگر دستم به آغوشت نمیرسد  

و بوسیدنت موکول شده  


به تمامی روزهای نیامده..  


حالا که هر چه دریا و اقیانوس را

از نقشه جهان پاک کردی

مبادا غرق شوم در رویایت

باید اسمم را

در کتاب گینس ثبت کنم

تا همه بدانند

- یک نفر

با سنگین ترین بار دلتنگی

روی شانه هایش -

تو را دوست میداشت

آدمها

آدم هـا می آینـد  

زنـدگی می کننـد  


می میـرنـد و می رونـد ...  


امـا فـاجعـه ی زنـدگی ِ تــو  


آن هـنگـام آغـاز می شـود کـه  


آدمی می رود امــا نـمی میـرد!  


مـی مـــانــد  


و نبـودنـش در بـودن ِ تـو  


چنـان تـه نـشیـن می شـود
 

 کـه تـــو می میـری  


در حالـی کـه زنــده ای ...

اتفاق بد

سلام به دوستای گلم بخصوص اونایی که همیشه به وبلاگم سر میزنن و به من لطف دارن. 

این روزها اتفاق بدی برام افتاده که ذهنم رو خیلی درگیر کرده همیشه عادت داشتم خودم مشکلاتم رو حل کنم ولی اینبار مجبور شدم به داداشم بگم آخه اولش میترسیدم بهش بگم از واکنشش میترسیدم ولی وقتی دیدم خودم نمی تونم کاریش کنم به اون گفتم الانم خیلی عصبانی شده ولی خوب از اینکه بهش گفتم پشیمون نیستم حداقل با کمکش میتونم مشکلم رو حل کنم. خیلی ذهنم درگیر بود از اینکه برم بیرون میترسیدم از اینکه یهو کسی رو که دوست ندارم تو خیابون ببینم می ترسیدم. دوشنبه میخوام برم خونه وای تا اون موقع من دیوونه میشم من از این شهر نفرت دارم از این شهر خاطره خوشی ندارم .اگه از این شهر برم دیگه دوست ندارم برگردم . دوستای گلم برام دعا کنین که مشکلم حل بشه دیگه خسته شدم از بس تنش روحی داشتم از بس استرس و دلهره داشتم.دلم میخواد یه بار هم که شده بی غم و غصه باشم. 

همه تون رو دوست دارم.