ترش و شیرین و تلخ

ترش و شیرین و تلخ

روزهایی که من دارم گاهی ترشه گاهی شیرین و گاهی تلخ
ترش و شیرین و تلخ

ترش و شیرین و تلخ

روزهایی که من دارم گاهی ترشه گاهی شیرین و گاهی تلخ

بیمارستان

حالا میخوام از یه اتفاق که دیشب برا منو دوستام افتاده تعریف کنم :

ما دیشب رفتیم بیمارستان یعنی این دوستام رفتن بیرون خرید یهو یکیشون زنگ زد بیا بریم دکی که نینا حالش بد شده هیچی منم دفترچه خودمو بردم (آخه دفترچه نینا اعتبار نداشت) و رفتیم دکی حالا کجا رفتیم، رفتیم بیمارستانی که مال .... حالا چی همه پرسنلش خنگ تشریف داشتن ما هم که خدای مسخره بازی کاری کردیم که همه مریضا میخندیدن آقا این منشیه حالیش نبود اسم دکی شیفت شب رو اشتباه واسه ویزیت مینویسه این دکی هم گیر میده که بگو درستش کنن وای یه اوضاعی بود اونجا واسه خیلی ها این اشتباه رو تکرار کرده بود... منم عصبانی بهشون گفتم چقده بی سواد تشریف دارین بعدش که رفتم داروها رو نشون دکی بدم ازش پرسیدم منشی هاتون چه مدرکی دارن چرا اینقده بیسوادن این دکی از اونجا که دید ماخیلی نمکدونیم گفت 5ابتدایی منم از رو نرفتم گفتم بابا ای ول به پارتی کاش ما هم پارتی داشتیم و یه کار اینجوری برا ماهم پیدا میشد. خلاصه هیچی ما هنوز درگیر این فیش ویزیت بودیم وقتی درستش کردن بردم دادم دکی جون بهش گفتم حالا مدرکشون سیکل شده وای دکیه از خنده روده بر شده بود... حالا من درگیر کارای نینا بود که دیدم به به ساتی هم آوردن همون بیمارستان حالا یکی ما رو بگیره هیچی دیگه دیدیم ساتی نشسته و فکر میکنه کسی پیش دکی هستش نمیره داخل منم پررو رفتم کمکش کردم بردم داخل پیش دکی میگه این یکی دیگه چشه گفتم اینم مثل اونه یکی سردرد و سرگیجه داره خلاصه دکیه حسابی خندید از ما و کارامون حالا بماند که چقده تیکه انداختیم به بقیه خداییش ما نفهمیدم مریض بردیم یا رفته بودیم ملت رو بخندونیم... در هر صورت خدا واسه کسی نخواد که سر و کارش بیفته با دکی ها.

برگشت دوباره با یه روحیه خوب

سلام به همه دوستای گلم 

بالاخره بعد از یه مدت دوری از وبلاگ نویسی اومدم دلم واسه همتون تنگ شده بود. 

داداش میلاد از اینکه این همه بهم لطف داشتی واقعاً ممنونم خوشحالم از اینکه دوستای خوبی مثل شما دارم . دلم واسه وبلاگ عزیزم تنگ شده بود ولی از این به بعد حداقل هفته ای یه بار پست میذارم آخه نمیتونم هر روز بیام امتحانات پایان ترمم شروع شده و درگیر امتحاناتم هستم. 

یک شنبه هم که تولدمه امسال میخوام ببینم کی به یادم میمونه و بهم تبریک میگه. راستش برام خیلی مهمه کسی روز تولدم یادش نره حالا بعد میگم چه کسایی بهم تبریک گفتن. 

البته داداش میلاد زودتر از همه بهم تبریک گفته و تو وبلاگش برام پست گذاشته که ازش خیلی خیلی ممنونم.  

از اینکه روحیه سابقم رو بدست آوردم خیلی خوشحالم که اینا رو مدیون داداشی و هامین و دوست خوبم دابه و ساراجونم هستم... اینا بهترین دوستای من هستن خیلی خیلی دوستشون دارم  

بازهم از همتون ممنون که به یادم بودین