ترش و شیرین و تلخ

ترش و شیرین و تلخ

روزهایی که من دارم گاهی ترشه گاهی شیرین و گاهی تلخ
ترش و شیرین و تلخ

ترش و شیرین و تلخ

روزهایی که من دارم گاهی ترشه گاهی شیرین و گاهی تلخ

عروس دریا

آن روزها رفتند

آن روزهای خوب

آن روزهای سالم سرشار

آن آسمانهای پر از پولک

آن شاخساران پراز گیلاس

آن خانه های تکیه داده در حفاظ سبز پیچکها به یکدیگر

آن بام های بادبادک های بازیگوش

آن کوچه های گیج از عطر اقاقی ها آن روزها رفتند

آن روزهای برفی خاموش

کز پشت شیشه

در اتاق گرم...

فردا...

گرمای کرسی خواب آور بود

من تند و بی پروا

دور از نگاه مادرم،خط های باطل را

از مشق های کهنه خود پاک می کردم

چون برف می بارید

در باغچه می گشتم افسرده

در پای گلدانهای خشک یاس

گنجشک های مرده ام راخاک می کردم

هردم به بیرون خیره می گشتم

پاکیزه برفی چون کرکی نرم

آرام می بارید

بر نردبام کهنه چوبی

بر رشته سست طناب رخت

بر گیسوان کاجهای پیر

و فکر می کردم به فردا،آه

عاشقی

بــا هـر بـهانه و هـوسی عـاشقــت شــــده ست

 

فرقـی نمی کند چه کسی عـاشقت شده است

چــیــزی ز مــاه بــودن تـــــــــــو کــم نــمی شـود

گـیـرم که بـرکه ای نــفسی عاشـقت شده ست

ای سـیــب ســـرخ غـلــت زنـان در مــسـیــر رود

یـک شهر تـا بـه من برسی عاشقت شده ست

پــــــــر می کــــشی و وای بــه حــال پــرنـده ای

کز پشت میله ی قفسی عاشـقت شـده سـت

آیـینــــــه ای و آه کـــه هـــــــــــــــرگــز بــرای تــو

فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده است  

عشق

 

عشق یعنی....

عشق یعنی یک سلام و یک درود عشق یعنی درد و محنت در درون عشق یعنی یک تبلور یک سرود عشق یعنی قطره و دریا شدن عشق یعنی یک شقایق غرق خون عشق یعنی زاهد اما بت پرست عشق یعنی همچو من شیدا شدن عشق یعنی همچو یوسف قعر چاه عشق یعنی بیستون کندن بدست عشق یعنی آب بر آذر زدن عشق یعنی چون محمد پا به راه عشق یعنی ع...  

غم

یک روز رسد خوشی به اندازه کوه
یک روز رسد غم به اندازه دشت
افسانه زندگی چنین است گلم
در سایه کوه باید از دشت گذشت!!