ترش و شیرین و تلخ

ترش و شیرین و تلخ

روزهایی که من دارم گاهی ترشه گاهی شیرین و گاهی تلخ
ترش و شیرین و تلخ

ترش و شیرین و تلخ

روزهایی که من دارم گاهی ترشه گاهی شیرین و گاهی تلخ

وقتی تو نیستی

 

 

وقتی تو نیستی ...   

غریبانه زیستن کار من است   

 وقتی تو نیستی ...  

   " واژه ها هم خساست می کنند نه دلبری "   

  کم آورده ام !     

غریبی را بر این دو خط واژه " دوستت دارم " حک کن !   

   بی هوا نوشتم، به هوای کسی ... ... 

قرارمان

   

 

قرارمان یک مانور کوچک بود…

قرار بود تیرهای نگاهت مشقی باشد…

اما ببین،

کودک

 

 

کودک می شوم!

دستانی می خواهم که آرامم کنند

مهربانی که به فکر دلتنگی هایم باشد

ولی هیچ کس نمی داند...

حرف دل 4

از دیروز تا حالا نمیدونم باز چی شده که این همه کسل و بی حال شدم باز کم حرف شدم حتی کم حرفتر از همیشه دلم بدجوری پره دوست دارم گریه کنم ولی اشکی نیست که بیاد... .  

بغضی دارم که نمیتونم خالیش کنم خداجونم بازهم دلم گرفته خودت مرهمش باش میدونی که دیگه جز تو به کسی اعتماد ندارم پس کمکم کن. 

دیروز امتحان کنکور داشتم فکر کنین تنها تو یه کلاس بودم همه دوستام تو اون یکی کلاس بودم احساس غریبی داشتم ولی نزدیکهای شروع جلسه بود که یهو یکی اومد تو کلاس که مغزم هنگ کرد نمیخواستم برم سمتش نمیخواستم باز هم از رفتار سردش دلگیر بشم ولی دلم نذاشت رفتم پیشش ولی اینکارم باعث شد باز استرس و نگرانی به وجودم تزریق بشه خودمم نمیدونم چرا ولی این روزها هر کدوم از دوستای قدیمیم رو میبینم این حال رو پیدا میکنم.   

نمیدونم چرا ولی دیگه نمیخوام با کسی روبرو شم که دیگه دوست نداره منو ببینه کاش میشد برم یه جایی که دیگه هیچ وقت برام پیش نیاد که باهاشون روبرو شم درسته خوشحال میشم ببینمشون ولی رفتاراشون رو نمیتونم تحمل کنم و کسی که این وسط ضربه میخوره منم... . منی که به قول خودش دلم مهربونه و طاقت ناراحتی کسی رو نداره راستش دیروز که بهم گفت باباش سکته کرده و خونه نشین شده دلم بدجوری گرفت آخه من علاوه بر خودش خانواده اش رو هم دوست داشتم... .  

هی روزگار ببین چی به روز آدمها میاری نمیدونم چرا هیچ وقت نمیخواد قبول کنه که من فقط و فقط بخاطر خودش اون کار رو انجام دادم و توی دروغ اون آدم احمق من بیچاره تقصیری نداشتم منی که اون روزها همیشه حواسم بهش بود که دلتنگی اذیتش نکنه، اونقدر نگرانش بودم که مشکلات خودمو از یاد برده بودم   

دیروز بخاطر همین موضوع دیدن دوباره اش و حرفاش باز دچار همون سردردهای عصبی شدم همونایی که وقتی شروع میشد بعدش یه دوره کسل بودن و کم حرفی هم برام به دنبال داره مثل الان که حتی به زور نشستم پای لب تابم و این پست رو مینویسم.   

خداجونم حداقل کاری کن این بغض لعنتی بشکنه ای خدااااااااااااااااااااااااااا  . 

دلم خیلی گرفته کاش میتونستم به آدمها اعتماد کنم ولی خیلی ها باعث شدم اعتمادم رو به همه از دست بدم... .  

تنهام تنهاتر از همیشه خداجونم  

خدایا کمکم کننننننننننن

حرف دل 3

از وقتی قالب وبلاگمو عوض کردم تصمیم گرفتم دیگه از اسم واقعیم استفاده کنم اینجوری حس میکنم خودمو گم کرده بود اونم با یه هویت دیگه ولی الان راضیم میدونم که خودمم زهرا نه میشا... . 

راستش اسم خودمو بیشتر دوست دارم ... .   

امروز یه خورده باز قاطی دارم البته نمیدونم چرا دیشب هم بد خواب شده بودم با وجود اینکه تا 2و نیم بیدار بودم و خسته بودم فک میکردم اگه بخوابم تا 12 بیدار نمیشم ولی هر یه ساعت بیدار میشدم خودمم نمیدونم چرا همیشه بابا واسه نماز صبح بیدارم میکرد ولی امروز خودم بیدار شدم قبل از اینکه صدام کنه. 

الانم که خسته و خوابم میاد ولی خوابم نمیبره عجیبه این مدت اصلا اینجوری نمیشدم ولی خدا به خیر بگذرونه هر وقت اینجوری میشم یه اتفاقی میفته خداجونم خودت کمک کن... .   

فردا هم که خیر سرم کنکور دارم خودم خنده ام میگیره اگه بخاطر داداش جونم و قولی که به یه نفر دیگه دادم نبود نمیرفتم امتحان بدم آخه نخونده برم بگم چی مگه میشه ولی خوب دیگه قول دادم باید سر قولم بمونم. من موندم این روزها چرا من این همه به این و اون قول میدم... .  

میخواستم واسه یونی آزاد هم امتحان بدم ولی از خیرش گذشتم نمیدونم چرا ولی خودمم دوست ندارم دلم میخواد از این شهر برم دوست ندارم اینجا برم دانشگاه میخوام مستقل باشم واسه همین میخوام از اول مهر بشینم حسابی درس بخونم تا سال دیگه کنکور قبول بشم...  

خدا رو چه دیدی شاید امسال قبول بشم ولی چشمم آب نمیخوره فک کنم کنکور امسال سخت باشه آخه پارسال آسون بود. 

هی بیخیال هرچی خدا بخواد... . فعلا نمیخوام بهش فک کنم.  

اهان هفته دیگه هم میرم خونه خواهرم و از اونجا میرم شیراز دو ساعت راه بهتره تا هفت ساعت اینجوری هم خسته نمیشم هم اینکه خوش میگذره حداقل میرم میگردم   

خو دیگه من برم که خسته شدم نمیدونم انگار باز زیادی چرت و پرت گفتم حالا شما ببخشید دیگه.

حرف دل 2

دیروز بعد از مدتها تنهایی رفتم بیرون البته فقط برا پرینت کارت ورود به جلسه ها اخه خیلی وقته دیگه حوصله خیابون و سر و صدای ماشینها رو ندارم . رفت و برگشتم یه ساعتی طول کشید ولی خوب بد نبود یه هوایی عوض کردم آخه از بس تو خونه موندم پوسیدم ولی از طرفی هم حال بیرون رفتن ندارم. 

هیچی دیگه دیروز رفتم کافی نت دوستم ولی طبق معمول نبود رفته بود شمال این دختر فقط عشق مسافرته خوش به حالش امیدوارم همیشه همینجوری بمونه.  

راستش این روزها یکم نگران پروژه ام هستم آخه دادم یه استاد دانشگاه برام درستش کنه دیشب که باهاش حرفیدم گفت امروز بهم میگه مشکلش چیه و برام درستش میکنه میترسم نتونم درستش کنم خودمم هرچی فک میکنم نمیفهمم کجاش ایراد داره وگرنه خودم درستش میکردم  

فایده نداره باید بعد از امتحانم بشینم حسابی رو طراحی سایت کار کنم حداقل یه چیزی رو درست حسابی یاد بگیرم اینجوری به نفع خودمه. 

امروز بالاخره نشستم یکم درس خوندم ، خداجونم کمک کن دیگه از شر اینا زودی راحت شم خودت از دل من خبر داری میدونی چقده از اون شهر نفرت دارم. 

دیروز تا حالا یه شماره از شیراز مزاحمم میشه میدونم کدوم احمقیه والا من نمیدونم این پسرا چرا این همه احمقن میبینن دخترا محلشون نمیدن بعد التماس میکنن.آخی یادش بخیر چقده با بچه ها اینو سر کار گذاشتی راستش این مزاحمه دوستمو اذیت میکرد ما هم نامردی نکردیم و حسابی از خجالتش در اومدیم، یادم نمیره ترم قبل شب که داشتیم واسه یکی از امتحانامون درس میخوندیم ولی دیگه خسته شده بودیم و نمیدونستیم چیکار کنیم که این دیوونه باز زنگید منم از لیست سیاه درش آوردم و با دوتا از دوستام اونقده سر به سرش گذاشتیم و مسخره اش کردیم که به غلط کردن افتاده بود سوژه ای بود واسه خودش اون شب اینقده بهش خندیدیم که نگو

حالا هم ول نمیکنه و باز زنگ میزنه خیلی خره این همه بهش توهین شده ولی باز میزنگه تازه یه روز هم سر کارش گذاشتیم باهاش قرار گذاشتیم ولی نرفتیم اون روز بیرون بودیم ها ولی رفته بودیم دنبال کارای خودمون و قبل از اینکه اون احمق بیاد ما هم در رفتیم بعدش که زنگید اونقده خندیدیم اونم واسه اینکه کم نیاره گفت من که نیومده بودم ولی تابلو بود داره دروغ میگه از بس که خره... .  

هیچی دیگه این احمق هنوز میزنگه و ول کن نیست ولی به جهنم من که اصلا بهش محل نمیدم تازه هر شماره ناشناس میره تو لیست سیاه ولی خداییش موندم این پسرا چرا این همه احمقن چرا نمیخوان بفهمن با اینکاراشون فقط باعث کوچیک شدن خودشون میشن. 

من که از اینجور پسرا متنفرم.  

راستی دوستای گلم برام دعا کنین که تو کاری که میخوام انجام بدم موفق بشم. 

یه چیزه دیگه چقده خوبه آدم فکرش خالی از هر چیز آزار دهنده ای باشه ها مثل حال این روزهای من... خداجونم کمکم کن این حال رو واسه همیشه نگه دارم کمکم کن همیشه این همه آرامش رو داشته باشم... .  

خدایا وجودمو لبریز از یاد خودت کن و آرامش رو قطره قطره به وجودم تزریق کن.  

خداجونم شکررررررررررر