ترش و شیرین و تلخ

ترش و شیرین و تلخ

روزهایی که من دارم گاهی ترشه گاهی شیرین و گاهی تلخ
ترش و شیرین و تلخ

ترش و شیرین و تلخ

روزهایی که من دارم گاهی ترشه گاهی شیرین و گاهی تلخ

بیا

بیا در کوچه باغ شهر احساس  

شکست لاله را جدی بگیریم  

اگر نیلوفری دیدیم زخمی  

برای قلب پر دردش بمیریم  

بیا در کوچه های تنگ غربت  

برای هر غریبی سایه باشیم  

بیا هر شب کنار نور یم شمع  

به فکر پیچک همسایه باشیم

فاصله ها

در میان من و تو فاصله هاست... 

گاه می اندیشم 

می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری  

تو توانایی بخشش داری  

دست های تو توانایی آن را دارد  

که مرا زندگانی بخشد  

چشم های تو به من می بخشد شور عشق و مستی  

و تو چون مصرع شعری زیبا  

سطر برجسته ای از زندگی من هستی  

دفتر عمر مرا با وجود تو  

شکوهی دیگر، رونقی دیگر هست  

می توانی تو به زندگانی من بخشی  

یا بگیری از من آنچه را می بخشی  

من به سامانی، باد را می مانم  

من به سرگردانی، ابر را می مانم  

من به آراستگی خندیدم  

سنگ طفلی اما  

خواب نوشین کبوترها را در لانه می آشفت  

قصه بی سرو سامانی من  

باد با برگ درختان می گفت  

باد با من می گفت:  

" چه تهیدستی مرد"!  

ابر باور می کرد  

من در آئینه رخ خود دیدم  

و به تو حق دادم  

آه ... می بینم، می بینم  

تو به اندازه تنهایی من خوشبختی  

من به اندازه زیبایی تو غمگینم  

چه امید عبثی  

من چه دارم که تو را در خور؟! هیچ!  

من چه دارم که سزاوار تو؟! هیچ!  

تو همه هستی من  

هستی من  

تو همه زندگی من هستی  

کاشکی شعر مرا می خواندی  

حمید مصدق

به نظرتون من تنبلم یا نه

وای من چقدر تنبل شدم خداجون این روزها همش میخوابم اگه داداشی ها بفهمن من درس نمیخونم و تنبلی میکنم منو میکشن. 

 خوب چیکارکنم بعد از یه سال تحصیلی بد و پراسترس و بدشانسی تازه داره بهم خوش میگذره واسه همین همش میخوابم خیلی خسته ام... ولی از امروز تصمیم گرفتم دوباره درس بخونم دیگه تنبلی بسه.خداجونم کمکم کن دیگه امسال همونجوری باشم که داداشی ها میخوان. آخه امسال هم باید واسه یونی بخونم هم کنکور خیلی بده ولی من میتونم آخه هر وقت چیزی رو بخوام تلاش میکنم تا بدست بیارم البته با کمک خدا اینبار هم مطمئنم همینجوری میشه چون من میخوام تمام تلاشمو بکنم تا کنکور کارشناسی هم تو دانشگاه دولتی قبول بشم. 

خداجونم بازهم به کمکت نیاز دارم میدونم مثل همیشه تو پشت و پناه منی و کمکم میکنی و تنهام نمیذاری... پس کمکم کن و نذار چیزی مانع من بشه... 

خدای مهربونم دوستت دارم.

یه روز دیگه از روزهای خدا

این دو روزه یکم حالم بده البته مشکل خاصی نیست همون سردردهای همیشگی آخه یکم خسته ام ولی خوب زود خوب میشم. دیروز رفته بودم بیرون خیلی اذیت شدم بخصوص که با یه آدم احمق سرو کله زدم هوای اینجا هم که گرمه دیگه بدتر خیلی عصبانی شدم. امروز هم که بخاطر کارای استاد گلم رفتم بیرون دیگه بیشتر خسته شدم آخه این روزها هوای اینجا خیلی گرم شده اونم شرجی که من بدم میاد...  

این دو روز هم از روزهای خدا بود که گذشت و رفت به قول بابا جونم این عمر آدمیه که میگذره واقعا هم راسته ولی مهم اینه که چه جوری میگذره... 

خداجونم شکر... 

خداحافظ دوستای الکی و قدیمی

یه روزی یه دوست عزیز بهم گفت هرچی بلا سرت میاد بخاطر دل مهربونته.... راست میگفت ولی نمیدونم خودش چرا بامن اینکارو کرد من که هرکاری کردم بخاطر خودش بود اون واسه من اندازه یه خواهر عزیز بود ولی هیچ وقت نخواست باور کنه ......... 

هی روزگار ..... 

چه میشه کرد دوستی یه طرفه همیشه عاقبتش همینه اینو خودش یه بار تو راه برگشت از هنرستان بهم گفت... من هیچ وقت بهش نگفتم حرفت هنوز از یادم نرفته چون اینو با رفتارش ثابت کرد که دوستی با من براش ارزشی نداشت... 

.... 

... 

.. 

هی اینم میگذره... من که دیگه نمیخوام به یادش باشم چون دیگه نه برام عزیزه و نه وجودش مهم. من کاری نکردم که مستحق این بد رفتاری هاش باشم. دلم از یه جهت براش میسوزه چون حرفاش فقط شعار بود. دیگه از این که از دستش دادم ناراحت نیستم به قول خودش کسی ارزشش رو نداره که دل مهربون من براش این همه نگران و ناراحت باشه. اگه اون واقعا یه دوست واقعی بود و به من اطمینان داشت هیچ وقت این رفتار رو با من نمیکرد. هرچند این میون یه نفر هم بود که آتیش سوزوند اون شد دوست خوبه و من دوست بده.... خداجونم تو از دل من خبر داری و میدونی هدف من چی بود از این که پیش تو شرمنده نیستم خوشحالم.... 

خداجونم از اینکه بهترین دوست من تویی خوشحالم.... 

تنهام نذار همیشه باهام باش 

خداجونم دوستت دارم...

روزهای خوب از راه رسیده

دیروز میخواستم برم آموزشگاه رانندگی ثبت نام کنم ولی داداشم گفت نمیخواد حالا بری بذار بعد مسافرت تو شیراز برو آموزشگاه اینجوری برات بهتره چون اگه رانندگی تو یه شهر بزرگ یادبگیری به نفع خودته... چه عجب این شیراز یه جایی به درد من خورد!!!! 

دوست داشتم همین جا برم ولی خوب دیگه نمیشه رو حرف داداش گلم حرف زد... تازه قراره  به امید خدا اواخر مهرماه باهم بریم مشهد... وای خیلی خوشحالم که میخوام برم مشهد تازه اونم با خانواده.... خدایا شکرت اینم از عیدی ماه رمضونم که این خبر خوش بهم رسید. 

خداجونم دوستت دارم