ترش و شیرین و تلخ

ترش و شیرین و تلخ

روزهایی که من دارم گاهی ترشه گاهی شیرین و گاهی تلخ
ترش و شیرین و تلخ

ترش و شیرین و تلخ

روزهایی که من دارم گاهی ترشه گاهی شیرین و گاهی تلخ

تَرَکهای دیوار

بــہ تَـرَکـــ هـاےِ دیـوار کـہ ریـز مــے شـومــ...
تـازه مــے فـهـمـم؛
سـر بــہ شـا نـہ ے کَـسـے داشـتـنـــ
و
احـسـاسـ تـنـهـایــے کـردنــ ؛
عـجـیـبـــ مَـعـنــے مــے دهـد ...
دیــوار هـمــ کـہ بـاشـے؛
تـرکــ بـر مــے دارے وَقـتــے
سـر بــہ شـانـہ اتـــ داشـتـہ بـاشـنـد
و بــہ حـسـابـتــــ نـیــاورنــد ..............................  

 

خسته ام

وای خیلی خسته ام دیگه نا ندارم امروز صبح بلیط داشتم تا رسیدم مردم و زنده شدم اینقدر از اتوبوس بدم میاد که نگو... ساعت تقریباً سه رسیدم خوابگاه... .  

از وقتی هم رسیدم نتونستم استراحت کنم آخه یه اتفاقی افتاده بود که منم سعی کردم کمک کنم ولی نشد راستش فکر کنم حکمتی تو این کار هست که فقط خدا میدونه... الانم از خستگی نا ندارم دلم میخواد بخوابم تا فردا و هیشکی مزاحمم نشه.... 

وای خدا من خسته ام چیکار کنم... از پریروز تا حالا یه استراحت کافی نداشتم دیشب که فقط 3 ساعت خوابیدم از ساعت 8 تا 3 هم تو ماشین بودم دیگه داغونم ها... 

آسمان دل


آسمان..

دلت که می گیرد

دل ِ ما نیز می گیرد

تو برای چیزی

ما برای چیز ِدیگر ...  

 

امروز من

وای امروز خیلی خسته شدم خیلی کار کردم... موکت و فرش اتاقمو شستم... اتاقمو تمیز کردم اونم تنهایی البته بابای گلم موقع شستن کمک کرد ها ولی خوب بیشترش رو تنهایی انجام دادم

بعدش که نوبت خود اتاق شد و جارو کردم با پارچه نمدار تمیز کردم و اخرش هم یه موکت دیگه انداختم و وسایلم رو چیدم قفسه کتابام رو تمیز کردم.... وای بخدا خیلی خسته شدم اونم واسه من که این همه مدت همش استراحت میکردم ولی خوب عوضش حالا اتاقم تمیزه و دکورش رو هم عوض کردم خیلی بهتر از قبل شده... اینم حکایت روزهای آخر قبل از مهر که من خونه خودمون هستم... البته هنوز یکم دیگه کار دارم که فردا باید انجام بدم .... باید وسایلم رو جمع کنم و ملافه ها رو بشورم در کل فردا هم حسابی کزت میشم دیگه... 

پس تا 5شنبه یا جمعه که بتونم اپ کنم واسم دعا کنین.  

دلتنگی این روزهای من

این روزها دل تنگی هام  


شبیه برگه های خاطراتم شده   


که یکی یکی قلمم را که نمیپسندم مچاله میکنم   


میندازم تو سطل زباله کنار میز تحریر  


و وقتی دیگه جا نداره با پام فشارشون میدم که جا شن   


حالا دلتنگیهام را هی فشار میدم پایین تر  


که از چشمام نزنن بیرون  


یکی این سطل رو خالی کنه لطفا !!!  

 

خط های سفید جاده

عزیز لحظه های تنهایی منی  


اگر بیایی
  

من دلتنگی هایم را بهانه می کنم
 

تو هم دوری کسانی که دور نیستند
 

در راهند
 

رفته اند برای تاریکی هایت
 

یک اسمان خورشید بیاورند
 

یادت باشد
 

من اینجا
 

کنار همین رویاهای زودگذر
 

به انتظار امدن تو
 

خط های سفید جاده را می شمارم .